بهم گفت آن خانم هاي چادر به سر چرا ايستاده اند لب جاده، گفتم ان ها سروند سه سال پيش كاشتيم. جاخورد. گردنش راخم كرد به سمت پنجره. من نبات را توي چايي هم ميزدم
سعی بین صفا و مروه بود هر چه در این دنیا کردیم. به امید سرابی و باز به امید سرابی به شوق دویدیم. افسوس که فقط تن فرساییدیم و جان آزردیم و ... هیچ زمزمی هم در کار نبود.