آقای بغلی داد زد «مرتیکه نفهم! سر صبی بلد نیست رانندگی کنه، ببین چه گندی زد» یک مینی‌بوس کشیده بود به راست ما پشتش گیر افتاده بودیم. آقای راننده گفت: «نه اشتباه از منم بود، سر ماشین رو گرفتم این ور»

فکر می‌کنم این چیزیست که به آن نیاز داریم؛ که اشتباه‌مان را خودمان به خودمان، و خودمان به دیگران ِ مجیزگوی‌مان یادآوری کنیم، یا حداقل اگربلد نیستیم اعتراف کنیم، با داد و هوار سر دیگری، پنهان/انکارش نکنیم
.

Labels:


08 November 2010

 


... تمامی محکومیت انسان در این جمله نهفته است. زمان بشری دایره‌وار نمی‌گذرد، بلکه به خط مستقیم پیش می‌رود. و به همین دلیل انسان نمی‌تواند خوشبخت باشد چرا که خوشبختی تمایل به تکرار است.

بار هستی - میلان‌ کوندرا

Labels:


03 November 2010

 


به ناآرامی پی آرامش دویدن. این بود همه‌ی چیزی که دوران به من یاد داد. به شکل و شمایل دغدغه‌ای، گلوگاهی، گله‌ای، غصه‌ای. همه‌اش درد مکرر بود رسیدن به آرامش. آرام بخوان. آ ر ا م ش. آن وقت منی که همیشه‌ی زمان دلم پی حال می‌رفت. پی لحظه، به فریب افتادم. که نکند پله‌ی بالاتر درد بیشتری. نکند. نکند. نکند نکندها بالا گرفت و خِرَم را چسبید به ایستاندن نفس. امروز رو کردم به خودم توی آینه. پق خنده بود که ابهت سکوت و ترس را شکست. از پق به قهقهه و من که دور خودم می‌گشتم به دیوانگی. هی تو که گیر لحظه بودی. برایت حجت بود دم نه حتی بازدم. تو که ایستاده بودی روی کوچکترین عقربه؛ جوری که هیچ گذرش را نمی‌فهمیدی حتی به تندترین شتاب. تو که به بوسه گیر نشستن لب بودی روی لب نه حتی برداشتنش. این همه ایستا. این همه با مکث. این همه نامتصل، منفصل، کجا نشستی آینده تراشیدی برای خودت که حالا، امروز، این آن از فردای ممکن‌الوقوع‌ت بترسی و آن‌ت را به واهمه‌ی فردا برزخ کنی. آینده چون آب به چاه رفت و من نگاهم به آب و چاه و آینه نگاه خندانش به من.

Labels:




 هنر


هنرمند مرتکب سفری می شود در درونش؛ دیده اش بسیار بیناست و گوشش بسیار شنوا، پس می بیند و می شنود [و می زِیَد] که دیگری را یارای آن نیست، به بسا دلایل. در بازگشت، مهیای پدیدآوردنِ سفرنامه ای می شود، تا از "آنی" بگوید که شاید او را در بی زمانی، آنی، روزی، قرنی گذشته است: و هنر، دلبریِ این سفرنامه است.

+

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com