اشک چیز بی‌رحمانه‌ایست،می دانی! جلوه‌ی بی‌رحمانه‌ی رسانه‌ای‌ و عرفی‌اش چهره‌ای می‌سازد که تو را محکوم به رفتن زیر پرچمی به اسم رقیق‌القلب، ضعیف و دل‌نازک می‌کند. هرجا از شیرزن می‌خوانی نوشته‌اند گریه نمی‌کرد. چندباری بیشتر گریه نکرد، جز برای فجیع‌ترین ماجراها اشک نریخت، آن هم دو قطره که کسی هم ندید. من با این تفاسیر هیچ‌گونه شیرزنی نیستم. نمی‌توانم باشم و در اطرافم هم به جرعت نمی‌توانم کسی را پیدا کنم که در این جرگه بگنجد، حال این‌که خیلی‌هاشان موفقیت‌های عجیبی دارند و بیستون‌هایی را فرهادوار تراشیده‌اند.
 اشک برای من راه علاج نیست، خنکای باران است. پارچه سفید لای دندان است. اجازه‌اش دست من نیست، منطق حالیش نمی‌شود. فکر می‌کند باید ببارد و من چتر به دست زیرش می‌نشینم تا تمام شود. اشک که می‌ریزم نه انتظار ترحم دارم نه انتظار توجه نه برای این اشک می‌ریزم که دق‌دلم را یک جوری خالی کنم. اشک‌هایم که می‌ایند به من این پیغام را می‌دهند که یک لایه‌ی دیگر به سخت‌پوستی‌ام اضافه شده. برای هر چیزی که اشک ریختم می‌دانم که از سر گذرانده‌امش. اشک که می‌ریزم سخت‌تر می‌شوم. عجیب‌تر. قوی‌تر. هر قطره‌ای من را در فاصله‌ها با من قبلی‌ام می‌اندازد. دوست دارم کسانی که دوست‌شان دارم مرا در اشک ریختنم همراهی کنند. دوست دارم آغوش یاری پناهم باشد. دوست دارم بهم بگویند درست می‌شود و من می‌دانم که درست می‌شود. بعد از اشکم همه چیز درست می‌شود، وقتی سیلی روی تمامی اتفاقات ناخوشایند را بگیرد و زیر شوری خودش غرقشان کند. می‌خواهم این را بگویم که اشک ریختن را باید مثل خندیدن، عصبانیت، تعجب و هر هورمون و کوفت دیگری که توی آدمیزاد هست به رسمیت شناخت و از آن تفاسیر بی‌دلیل نکرد. 
 هربار که این شیرزنان بی‌گریه را می‌خوانم عجبم می‌گیرد که چطور زنی به این‌همه شیری می توانسته هیچ قطره اشکی نریزد و چه اصلا افتخاری دارد نگریستن که این‌طور ستایشش می‌کنند. چطور این موهبت روان بیرون‌ریز مشکلات می‌تواند نقطه‌ی ضعفی به حساب بیاید که دست به کتمان وجودش برای بزرگان و قهرمانان می‌زنیم. آدمی نگرید و خودش را از این آزادی نعمت‌باری که دارد محروم کند که چه. که بعدش سبک‌بار یک متر بالاتر از زمین روی همه‌ی چیزهایی که بانی‌اش بوده‌اند قدم نزند؟ اگر قهرمانی/شیرزنی بوده باشد قول می‌دهم که جدا از خشم و شهامت و منطقی که در جمع نشان‌ داده وقت‌هایی هم بوده که در خلوتش با اشک راه را برای خود هموار می‌کرده و این از سر ضعف نیست از بیان متفاوتی‌ست که زن را چونان با طبیعت در آشتی گذاشته که آن‌گونه دنیا را دریابد که هیچ‌ نوع دیگری توانایی این‌گونه عاشق شدنش/بخشیدنش را نداشته باشد.

Labels:


24 September 2014

 خاصیت اندوه


اندوهم را دوست دارم. این از سر شرقی غمگین بودنم نیست. اندوه قوی است و از همه چیز بالاتر می‌ایستد. خاصیت دارد. در برابر شکوهش همه چیز کوچک است. همه چیز خنده‌دار است. اندوه، قفلی است که کاسب خسته بردر مغازه‌اش می‌زند و می‌رود ناهار و مشتری گدا و دارا هردو با یک تابلو مواجه می‌شوند: من نیستم. اندوه صاحب‌عزایی است که به عزاداران خُرد که خاک برسر می‌ریزند مات و محو نگاه می‌کند که بروید پی کارتان شما چه می‌گویید دیگر. اندوه از موضوعی که شروعش را باعث شده هم سواتر است. اندوه را با شکست اشتباه نمی‌گیرم. گریه هم نمی‌کنم. گریه پذیرش شکست است. گریه ؛کودکی است که امیدوار است بادکنک فرارکرده‌اش به دستش برسد؛ در اندوه اما صحبت از امید و ناامیدی نیست. جنگی هم نیست. تعطیل می‌کندت. ماشینت کنار می‌زند در جاده‌ای سبز و خودت می‌روی کنار رودی می‌نشینی و می‌گذاری ماشین‌هایی که در جاده مسابقه گذاشته‌اند جلو بزنند.


Labels:


02 September 2014

 اگر من شعر بودم


او می‌توانست بیت دوم من باشد.

Labels:


خانه که نزدیک شد به کار، پیاده‌روی‌هایم نه بیشتر که مستمر و اجباری شد. روزهای اولش بهشت بود. برین روی زمین. این روزها البته گاهی گریه ی روزهای مدرسه می‌کنم در دلم برای پیاده‌روی نکردن. با این حال، راه خوب است. یوسف‌اباد سبز است. توی پارک، مردمان ورزش می‌کنند به شادی. برخی می‌دوند، بیشتر اما راه می‌روند. جمع می‌شوند دور حوض* و یکی می‌رود کنار مجسمه آقای کت شلواری بداخلاق می‌ایسند و به دیگران می‌گوید چه کنند. مجسمه‌ها همانجور بی حرکت ایستاده‌اند، خیره شده به فواره ی حوض، انگار که یک اتفاق مهم و متصلی بین‌شان افتاده باشد و هیچ کدام توان آن را نه. چه حتی توان باور، گفتن که هیچ
بعد کوچه هست و نانوایی های داغ و پله ها و درختان مست ولیعصر، پیمانه های نور. می‌پیچد بوی عطر در شهر بعد از پیچ، عطرفروشی های وزرا. همه‌ی این راه‌ها که من را می‌گذرد می شودم شرکت و چندین ساعت کار. همین دیگر. آه گربه. گربه‌های زیاد. یکی آن‌که با خیاط بازی می‌کند کنار مسجد. بچه گربه زرد. یکی دیگر که سیاه است و اندازه یک وجب و نیم. و آن یکی که با مادرش کشتی می‌گیرد وقت‌های ظهر و قد یک مشت هم نیست. صدای آب هم هست و تلق  و تولوق‌های مسافرانش که گواه روانی آب است. اگر می‌گذاشتندم دامن قرمز می‌پوشیدم فلامنکو می‌رقصیدم  تمام  این راه را که شعر این روزهای من است.


* روزی اوایل تابستان توی حوض کوچک روی ایوان پارک دو تا دختر رفته بودند توی آب. هشت نه ساله و کمتر. جیغ می‌زندن و آب می‌ریختند توی هوا. پاچه‌هاشان را زده‌بودند بالا و موهای بلند و آبنوسی‌شان می‌درخشید توی نور. ایستادم عکس بگیرم. عجله داشتم. گفتم اوایل تابستان است هر روز حتما همین بساط است. فردا می‌گیرم. دیگر نبود. اواخر تابستان است الان و دیگر هیچ‌وقت بعد از آن اثری ازشان نبود.

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com