اندوهم را دوست دارم. این از سر شرقی غمگین بودنم نیست. اندوه قوی است و از همه چیز بالاتر میایستد. خاصیت دارد. در برابر شکوهش همه چیز کوچک است. همه چیز خندهدار است. اندوه، قفلی است که کاسب خسته بردر مغازهاش میزند و میرود ناهار و مشتری گدا و دارا هردو با یک تابلو مواجه میشوند: من نیستم. اندوه صاحبعزایی است که به عزاداران خُرد که خاک برسر میریزند مات و محو نگاه میکند که بروید پی کارتان شما چه میگویید دیگر. اندوه از موضوعی که شروعش را باعث شده هم سواتر است. اندوه را با شکست اشتباه نمیگیرم. گریه هم نمیکنم. گریه پذیرش شکست است. گریه ؛کودکی است که امیدوار است بادکنک فرارکردهاش به دستش برسد؛ در اندوه اما صحبت از امید و ناامیدی نیست. جنگی هم نیست. تعطیل میکندت. ماشینت کنار میزند در جادهای سبز و خودت میروی کنار رودی مینشینی و میگذاری ماشینهایی که در جاده مسابقه گذاشتهاند جلو بزنند.
Labels: دیگر نوشت