31 October 2010

 


شما حق دارید که به من مشروب ندهید ولی هیچ‌جا نوشته‌ نشده که من حق ندارم مست بشوم.

بارهستی - میلان کوندرا

Labels:


27 October 2010

 


خوش‌حالم، و این شرح ِ حال ِ امروز من است.

23 October 2010

 Remember



...
آدم مجبوره راه بره اینجا. اینجا یعنی توی این شهر. همه چی دور و دیره. یه عالمه راه بره تا به آدمی که دوستش داره برسه. بعد یه عالمه راه‌تر بره تا به یه جایی که بهش می‌گن خونه‌ته برسه. آدم مجبوره یه عالمه راه و شلوغ پلوغی و بدبختی و صدا و چراغ‌قرمز رو بگذرونه تا به دوست داشته‌هاش برسه. بگذریم که همین دوست داشته‌هاشم گاهی وقتا اون‌قدر که باید دوست‌داشتنی که نه، ولی مایه‌ی آرامش نیستن. صبح می‌شه و تو در خونه‌تو می‌بندی میای بیرون و بغض پره تو گلوت برگای مجنونی که دیشب موقع رسیدن بغلشون کردی و بوسیدیشون منحنی می‌شن روی شونه‌ت که هی! غصه نخور دیگه. توئم برنمی‌گردی که نگاش کنی، اونم می‌فهمه که برنگشتی نگاش کنی. از بالای در سر می‌کشه و تا اونجایی که توی دیدشی نیگات می‌کنه. بعد برمی‌گرده رو به آسمون. وقتی داره برمی‌گرده به آْسمون می‌بینتت که داری از سر کوچه می‌پیچی و یه چیزی رو لپت برق می‌زنه؛ اون وخ سرشو می‌ندازه پایین و همه‌ی شاخه‌های نرمش می‌ریزن جلوی پیشونیش.
...

13 October 2010

 


توی مطلعش نوشته: "فقط عاشقم که نبود، دوستم بود."

هی می‌روم و می‌ایم می‌خوانمش

کاش یکی می‌آمد نگاهم می‌کرد بعد یک برگه می‌داد دستم می‌گفت بیا تو دو سه روز برو مرخصی، بهش احتیاج داری. نه این‌که مرخصی بخواهم‌ها؛ به این‌که یکی این‌را بفهمد نیاز دارم.

07 October 2010

 پرسپکتیو


کارگران پشت وانت خوابند. وانت توی اتوبان است. اتوبان توی شب است. شب زیر چادر مریم خانم است. مریم خانم در راه خانه است. خانه توی شهر است. شهر توی نقشه است. نقشه توی کتاب جغرافی‌ست. کتاب جغرافی توی کیف حمید است. حمید در راه خانه است. خانه زیر آسمان است. آسمان توی تلسکوپ است. تلسوپ توی نجوم است. نجوم توی مجله است. مجله روی میز است. میز توی درمانگاه است. درمانگاه کنار کفاشی‌ست. کفاشی زیر دکل برق است. دکل برق توی بغل احمد است. احمد توی کلاه است. کلاه احمد زرد است. زرد رنگ خورشید است. خورشید توی دفتر نقاشی ‌ست. دفتر نقاشی توی کیف است. کیف توی مهدکودک است. مهدکودک پشت دیوار است. دیوار پر از نقاشی‌ست. نقاشی توی دست‌های نسرین است. نسرین میان دو تا موی بافته است. موهای بافته توی گل‌سرهای مریم است. مریم و نسرین توی راهند. راه زیر پای احمد است. احمد نزدیک خانه است. خانه منتظر حمید است. حمید در راه خانه است. خانه خوشحال است.

05 October 2010

 


آن ستاره‌ها بودند، خب؟ که قرار بود جایشان که تنگ شد خنده‌دار شوند.
خنده‌دار شدند،  امروز دیدم.

02 October 2010

 مخلفات


لوا از افسردگی نوشته. من به خودم فکر می‌کنم. ترجیح* می‌دهم افسرده نباشم. نیستم. زندگی در ایران غیر از مواقعی که در خانه‌ای یا پیش عزیزترین دوستانت انقدر ملال‌آور و کسالت‌بار هست که مجبورت می‌کند به استراتژی‌های لاجرم روی بیاوری. گاهی‌اش به استیصال برسی. همه‌ی این‌ها می‌شود پایه‌ی ناخوشی. نه این‌که این‌جای زندگی را دوست نداشته باشم ولی خب فکر می‌کنم چه بهتر بود که عصرها که می‌رسیدم خانه یک بوم برمی‌داشتم. رنگ‌هایم را می‌ریختم توی کیفم می‌رفتم یک‌جایی نقاشی می‌کشیدم. اصلن جایی هم نمی‌رفتم. همین پشت‌بام. پارک پشت خانه، یا همین اتاق زیرشیروانی خودم با پرده‌ای به غایت نارنجی. حالا اما با تمام خستگی می‌رسم خانه. یک ساعت و نیم ترافیک رویم سنگینی می‌کند. خستگی چشم‌ها و بازوهای آدم‌های کنارم به من سرایت می‌کند. سعی می‌کنم بخندم و این خنده از روی اجبار نیست از روی حس مداوم خوشبختی‌ست که دارم. بی‌شک دارم و من از زندگی جز اندکی فرصت چیز بیشتری نمی‌خواهم. می‌خندم ولی انرژی پایان یافته. خوشحالم ولی جانی ندارم که آستین بالا زنم و قلم‌موهای یک هفته در تینر مانده‌ام را بشورم و طرحی نو ... . این‌طور می‌شود که به خودم می‌آیم و می‌بینم در عین خوشبختی غمگینم. فرصت کافی برای زندگی کردن حاشیه‌ام را ندارم. پرانتزها را مجبورم رد بدهم، پاورقی‌ها را نخوانم. از هر چه جمله‌ی تفصیلی و موصوفی‌ست سریعتر بگذرم تا به اصل مطلب برسم؛ و خب، همه‌گان می‌دانند که اصل مطلب با تجملات و تفننات و پی‌نوشت‌ها و پیش‌حرف‌ها و ول‌گردی‌هاش معنی می‌یابد والا که ...

پسا.نوشت: *ترجیه می‌دهم ترجیه را ترجیح بنویسم یا بالعکس



Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com