پاشنه ی آشیل من برای نوشتن این هواست و این آهنگ سوم از سی دی موسیقی فیلمی که الان خبر ندارم کجاست. هوا خنکای خوبی ست. برای من سرمایی کمی بیش از اندازه سرد است لیک برخلاف گلویم که خارش خفیفی دارد یک جایی توی رخم مور مور خوشی دارد که نمی دانم چه حسی ست فقط می تانم بگویم یک پاییز دلآسای عاشقانه ی خوبی هم دارم توی دلم و قیافه ام شبیه یک علامت تعجب خواستنی شده. آن قدر که هر چه بیشتر به آینه نگاه می کنم بیشتر از رخسار مبهوت و ناباورم خنده ام میگیرد. به قول رفیقمان یک خنگییت ذاتی درونم هست. همیشه فکر میکردم که چرا من هیچ تغییری در وجودم از وقتی یادم میاید ندیدهام. کودکیهایم همین بودم که الانم، به همین مدل فکر می کردم و تصمیم می گرفتم و رفتار می کردم فقط نقطه ی ضعفش این بود که می دانستم چون کوچکم خیلی کارها را نمی تانم انجام دهم و این غم انگیز بود. تصورم از خودم این بود که همیشه بزرگ بوده ام. این روزها اما احتمال دیگری هم می رود و آن این است که اصلا بزرگ نشده ام و همانطور در بچه گی ام مانده ام. که گرچه در هیچکدام هم نه حسن کاملی هست نه عیبی که آدم را از جامعه براند. همینم دیگر. برای تغییر هم کمی دیر شده، نه برای اینکه سنام بالا رفته یا به کمال خاصی دست یافتهام، فقط به این دلیل که دیگر از خودم خوشم آمده و در یک آشتی نازی با خودم هستم. تصمیم گرفتهام در همین طریق که هستم بمانم و گاهی حتی خودم را چراغانی هم بکنم. این طور از خودمتشکر و خوشحال و اینجورچیزهایم این روزها. بله
Labels: روز نوشت