تبدیل شدم به آدمی که قبل از همهی اینا بودم. آدمی که توی پاییز دستشو میکرد توی جیب ژاکتش توی پاییز و تو ولیعصر پیاده میرفت و از جای جای دنیا خوشحال بود که همین یه جای دنیاست. آدمی شدم که دوباره صدای آب براش معنای خوبی میده و یه گوش مافوق گوش فعلی و جاریش پیدا کرده که میشنودش. آدمی شدم که باز دوباره کلمهها مثه خوره میافتن به جونش و مدام توی مغزش در حال نوشتنه. میوت شدهبودم. یه مدت زیاد میوت شدهبودم و انقدر در حال و فضا زندگی میکردم که پس پشت پلکانم چیز دیگهای جریان نداشت. ولی الان باز پاییز شده و من ِ گریزان از سرما به خیالات گرمم پناه بردم. به حرفایی که تمومی نداره به فکرایی که راه به جایی نمیبره و به راهی که هیچ مقصدی نداره.
Labels: روز نوشت