خیلی وقت است فراموشت کرده ام ، دیگر دلم برایت تنگ نمی شود دیگر آن احساسهای کودکانه به سراغم نمی آید که اسمت را تکرار کنم وقتی از پله ها بالا می روم تا بخوام و یک چیزی ته دلم بلرزد و ختم بشود به یک آه ..
حتی فکرت هم نیستم ، حتی اگر برگردی ، حتی اگر برگردم ... نمی دانم چه بود که مرا یکهو اینهمه دیوانه کرد ... حالا که نیم نگاهی می اندازم به گذشته باورم می شود که حالا هم که فکر می کنم شاید احساسی داشته ام یک خود گول زدن بی اختیارانه است ، انگار می خواهم دلیلی برای بی احساس بودن اکنونم پیدا کنم ، حالا دیگر کسی آه از نهاد من بر نمی آورد حالا این منم که به راحتی می توانم آه از نهاد یک مشت آدم در آورم .. که هیچ وقت نمی کنم .. هنوز ته دلم یک چیزهایی مانده از آدمیت از دلسوزی .. وقتی کسی را می بینم با اینهمه شور و عشق یاد قبلترهای خودم میفتم یاد حماقت خودم و حالا دیگر همه چی تمام شده .. همه چیز .. همه چیز
احساسهایم در هم گره می خورند گاهی ، خودم هم نمی دانم چه می گویم .. هیچ وقت نبوده که کسی را دوست داشته باشم ولی شده که به یک نفر زیاد فکر کنم که فقط یک نفر در افکارم بوده باشد که با دیدنش به وجد بیایم ولی سالهاست که دیگر این احساس در من مرده .. شاید یاد گرفته ام همه چیز رفتنی است ، نباید دل بست ، باید آدمها را آزاد گذاشت که تصمیم بگیرند
تناقض :!!..:اشتباهمان همینجاست همیشه خوشی آزاد گذاشتن نیست .. شاید اگر یک قدم جلو بگذاری و آن چیز را که در دل داری به زبان برانی برای همیشه زندگیت را تضمین کنی
شانس زندگی چیزی بیش از فرصتهای داده شده نیست فرق من یا تو با آدمهای خوش شانس در استفاده نکردن از فرصتهای روبروست ...
دیروز نه ! .. چند روز پیش روز ثبت نام رئیس دانشکده را در پله ها دیدم ، همان چیزی که واقعن می خواستم تنها کارم این بود که بروم شرایطم را توضیح دهم و شاید از پرداختن شهریه خلاص می شدم ولی تعلل کردم .. چرا ؟... شاید فکر می کردم جواب را از قبل می دانم ولی حقیقت این بود که نمی دانستم حتی امتحان هم نکردم ..
نمی دانم از چه می ترسیم که حتی جرات گفتن هم از ما گرفته می شود .. خدا هم بدون خواستن نمی دهد ... فرصت روبرویت نشسته و به تو می نگرد تا استفاده اش کنی .. همین یکبار است ، همین الان است که همه چیز با هم ردیف شده تا تو زندگیت را بسازی همین یک لحظه کوتاه
همان آدمی که دارد می آید می تواند مدیر آینده ات باشد اگر همین الان یک کلمه از او تقاضای کار کنی ، همانی که آن گوشه ایستاده و مدتهاست ذهن تو را مشغول کرده و فکر می نی اگر همسرت بود چیزی کم نداشتی می تواند یک دوست خوب برای تمام عمرت باشد ، آن استادی که از پله ها می رود بالا شاید بهترین راهنمایی را آلان در ذهنش برای تو داشته باشد و آن دوستی که فکر می کنی خیلی هم بارش نیست شاید بهترین جمله را برای دلداری به تو در دلش نگه داشته باشد
تو فقط بگو اگر فرصتت باشد ، حداقل چیزی از دست نداده ای ... آدمهای موفق قبل ازینکه به احساس رضایت از نفس خویش فکر کنند به ساختن زندگی فکر می کنند
....
.