امشب دلم گرفته ... دوستم امروز صبح رفت ، خیلی جاش خالیه ... وقتی میام تو اتاقم احساس می کنم یه چیزی کمه ، لباساش هنوز روی تخته انگار آّ ب شده ، دیگه نیستش
خیلی خوش گذشت ، دوست خوبیه با اینکه تا ببینم می شه بهش اعتماد کرد یا نه طول کشید ولی این دو سه شب آخر کلی بهم نزدیک شده بود
اصلن نمی دونم چرا اومدم اینجا ، امروز اتفاقای خوبم زیاد افتاده ... یه چیزی ته دلم خوشحاله ولی یه جاهاییشم ناراحته اگه بخوام مقایسه کنم جاهای ناراحتیش بیشتره ولی جاهای خوشحالی انقدر لذت بخشه که یادم میره ناراحتم بر عکس دیشب که کلی ضد حال بود به هر دری می زدیم بن بست بود ... آخرش دیگه خندم گرفته بود ... خیلی جالب بود ... هرکاری می خواستی نتیجه نگیری یا گند زده شه به حالت باید اون شب می گرفتی دستت ... عجب چیزی بود
راستی تو این داقون شدنه سیستمم لینوکسمم پرید ... زیاد نشون ندادم که ناراحت شدم ولی الان که بهش فکر می کنم گوشه مغزم تیر می کشه پایان نامم پرید چطوری مقاله بدم
بعد بارون امروز که با اونهمه سر و صدا کلی منو ترسوند یه رنگین کمون بزرگ درست جلوی پنجرم درست شد ، درست مثل دیروز ... باید یه روز ازش عکس بگیرم تا هر روز میاد وگرنه وقتی بره دلم براش می تنگه ...
دیگه دلم گرفته
می خوام برم گریه کنم
شب خوش