وقتي دراين حس غوطه ور مي شوم كه وجود من همان دنياست و اتفاقات بيروني نمود رخدادهاي دروني من است ، ناگهان جهان اطرافم يا فراتر از آن جهان ؛ هرچه و در هر كجا كه مي خواهد باشد ، شمايلش تغيير مي كند ، حتي ديدن جهان به صورت يك تابلوي نقاشي متحرك انقدرها برايم جذاب نبود.
...ولي اين احساس شگرف كه گاهي در افق فكرت جرقه مي زند ، رنگ دنيا ، نوعش و هدفش و شايد هدف مرا به كل دگرگون مي كند .بعد از آن ديگر من ، من نيستم من همه چيزم و همه چيز منم ، جايي كه عدم غوغا ميكند