حرفهاي آخر هفته- در هيچ چيز در اين دنيا بيشتر ارتحقير انزجار ندارم ؛ چه تحقير شوم چه تحقير كنم كسي را.
- خب ! خيانت اصلا خوب نيست . نبايد با زندگي كسي بازي كرد خيلي ناراحت شدم كه شكستن يكي از دوستانم را جلوي چشمانم مي بينم ، خب اعتراف مي كنم كمي تكان خوردم ، بايد مواظب بود . حداقل اگر بازي مي كني بازي خطرناك نكن.
- اعتراف مي كنم قدرت «نه » گفتن را ندارم و اين خيلي بد است .
- اعتراف مي كنم به عشق اعتقاد چنداني ندارم ولي سعي مي كنم ريشه اش را پيدا كنم و خب ! شايد بفهمم چرا !مهم نيست كه اعتقاد پيدا مي كنم يا نه ، مهم اين است كه بدانم چرا انقدر بي اعتماد شده ام .
-اعتراف مي كنم شير و پرتقال و ماست جزء علاقه منديهاي وافر من است
- درد و دلهاي خودماني آخر هفته :
-مي داني خيلي بد است كه آدم يك چيزي را مي خرد و دقيقا بعد ازينكه همه تاييدت مي كنند ، با خودت فكر مي كني اشتباد كرده اي
-خيلي وقت تلف مي كنم ، زياد تر از آنچه نياز باشد . بعضي وقتها كه وقتم تنگ است از قصد وقتم را صرف الافي مي كنم كه به زمان ثابت كنم آن كس كه بر او مي راند منم نه او ، ولي حالا شورش در آمده
-خيلي كلي نگر شده ام ، جزئيات را مي بينم ولي نه در مورد افراد ، شايد برايم مورچه ها جالب باشند يا مثلا افتادن يك برگ از درخت ولي آدمها برايم يك كليتند نمي توانم جزئي نگاهشان كنم . ولي هفته بعد اين كار را مي كنم
اگر شبكه مغزي خودم را شبيه سازي مي كردم شايد مي فهميدم ازين پهناي باند با اين وسعت چطور استفاده كنم ، گرچه فكر مي كنم اكثر اوقات فقط يك گاري از روي نروهايم مي گذشت
شايد به خاطر همذات پنداري ، يا شايد هم به خاطر اينكه يك جورهايي صحنه هايش برايم زياد آشناست . نگاهها و احساسها . نقطه اوج فيلم به نظر من توي ماشين در راه خانه است و خب
Even being alone,its better than sitting next to a lover and feeling lonely
-نوشتن يك كار تمام وقت است
-وقتي هيچ سقفي نمي يابم يا هيچ پناهي ، پشت نوشتن پنهان مي شوم
-كساني كه بالقوه اين توانايي را دارند كه من را عاشق كنند ، در عين حال توانايي بالقوه بالايي دارند كه تنفر را در وجودم بر انگيزند
-براي پول داشتن بايد كار كرد .
- به گمانم در زندگي من اگر خوردن را از نيازهاي اساسي زنده ماندنم حذف كنند و جاي آن نوشتن و كشيدن را بگذارند چيز درست تري از آب در آيد
دلم مي خواهد هفتهء بعدي هفته ء بهتري باشد . اين هفته پر از سر درد بود.
- ته ماندهء حرفهاي آخر هفته :
-ميان من و جنگل دو راه وجود دارد ، من راه دنج تر را انتخاب مي كنم چون مي خواهم متفاوت باشم
-افسوس بزرگيست كه دست خط در اين دنياي مجازي هويتش از بين رفته ، آرزو دارم نوشته ها را با دست خطهاي نويسندگانشان بخوانم .
- دم را غنيمت بشمار.
پ.ن : اين هم اطلاعات فيلم مذكور براي كساني كه پرسيدند
director :Richard Linklater
ethen hawke
julie delpy
Labels: ويكند نوشت