به من مي گويد نقاشيهايت تلخ است
مي گويد تنهاييت تلخ است ؛
انگار اين اتاق از همهء عالم جداست
با همهء شاديش اش تلخ است
نفهميدم كه تلخ منم يا او كه تلخ مي بينتم
....
رعد و برق مي زد آن روز
در برق مي ديدمش ، اتاق تاريك بود و منتظر مي شدم رعد را بشنوم
چه زيبا فكر مي كرد ،حرف مي زد
گويي فكر داشت ،مغز داشت و ...
همين برايم كافي بود
سكوتش را هم دوست داشتم
حتي حرفهايش را
و دلم مي خواست بنشيند و فقط حرف بزنيم
اتاق ِمن پايان ِتمام ِ محدوديتهاست
بگذار پشت ِ در خودت را و بيا تو
من با تو خودت را دوباره مي سازم
Labels: روز نوشت