درست است كه هر كدام از ما آفريدگار پديده هاي درونيمان هستيم ، جدا از آن دسته كه خودمان علت مستقيمي براي بودنشان نيستيم . با اين حال بازهم نمي توان [در مورد موارد غير مستقيم] منكر شد كه ما تاثيري هر چند جزئي در بودنشان نداشته باشيم.
شخصيت پردازي با آفريدن شخصيتهاي گوناگون در ذهن هم جزئي از اين عناصر موجود در فكرمان ، روحمان و نوشتنمان است كه به يكباره و آني پديد مي آيند و بعد از به وجود آمدن جزئياتش كنكاش مي شود.به شخصه براي من اين طور است ، شخصيت يا مكاني را به يكباره در ذهنم مي بينم و بعد در آن مكان مي گردم كه چه چيزهايي اين جا هست . حتي در كاراكترهايي كه گاهي اوقات بهشان فكر مي كنم[جدا ازينكه گاهي اضافه و كم بهشان مي كنم و تغييرشان مي دهم ]، حتي چهره هايشان به يكباره ساخته مي شوند . مافوق زمان و مكانشان قرار مي گيرم و بدون اينكه جزء به جزء بررسيشان كنم مي دانم در گذشته و آينده شان چه اتفاقاتي افتاده ، حتي اينكه به چه فكر مي كنند و ثانيه اي بعد چه اتفاقي در انتظارشان است . نه به خاطر اينكه خالق آنها هستم و شخصيت و سرنوشتشان را من تعيين مي كنم فقط به اين دليل كه مافوق زمان و مكانشانم . بي هيچ دليل خاصي من آنها را به يكباره مي آفرينم و مي گذارم خودشان باشند ولي مي دانم چه شده و چه خواهد شد ..
تناقضاتي با تناسخ در ذهنم از بعد ازين موضوع پديد آمده و مانده ام كه من بايد تناسخ وارانه شخصيت بسازم يا در كل ، آفرينش تناسخ وارانه نظريه مردوديست .