بعضی وقتها هر راهی که آدم می رود انگار بسته است . این روزها هم از همان روزها ست . همانهایی که نشسته ای و هر آن چه نمی خواهی به سرت می آید . حتی آن طور که نمی خواهی باشی می شوی . سنگ می شوی . عالیجنابان را می کوبی . خودت را می کوبی .زندگی را می کوبی .
کار ریخته سرم به اندازه تمام چهار سال درس خواندنم مرا درگیر کرده و دیوانه ام می کند .حرس آن باب را هم می خورم که استادش می فهمد خودش هیچ چیزی بارش نیست . گاهی عین فحش می ماند این طور مدرک گرفتن.با اینکه دلم می خواهد مدرکشان را بگیرند من اقلکم خلاص شوم از دستشان ، زنگهایشان ، خون دلهایشان ، شب بیداری برایشان ولی همان قدر دلم به حال این مملکت گل و بلبل می سوزد . نه خیال کنی از پول بدم می آید نه ! ولی پولش هم به دلمان نیست .
حالا دلم می خواهد آرام باشم ، آرام بخوابم ، آرام برقصم ، آرام زندگی کنم .باز دور این رفقا بگردم و اطرافیان معدود نازم که دست آدم را می گیرند وقت بی نوایی و الا صد باره جانم را داده بودم نه اینکه ترکش کنم فقط می رفتم در خودم برای همیشه . حالا هم فقط امیدم به خداست نه چیز دیگر ، چاره ای دیگر ندارم . این جا خدا هم آنتن ندارد .کمی طول می کشد ولی خب می رسد . یعنی یک روزی می شود همه چیز درست شود ؟ یک روزی فرار کنم ازین فضای متشنج و آرام زندگی کنم .
برایم دعا کنید ، چاره ای جز خدا ندارم . کاش دیکته بود از رویش هزار بار می نوشتم . هزاران صفحه می خوانم که دو خط بزنم تنگش . بد گیر افتاده ام
+
این را از خانم مهندس دکا نمی دونم چی چی داشته باشید هر وقت یادم می افتد خنده ام می گیرد :« بدون کامپیوتر بهشت هم خوش نمی گذره !!! »
چی بگم والا!
+
بعد از آنهمه دغدغه هم این قالب وبلاگ آبیست بر آتش، برایمان ذوق آفریده . اسمش قالب انارینه است . زیاد قشنگ است نه؟ من باید بازهم از همان آدم مذکور تشکر کنم . خوبست تشکرمان افتاده بود پایین
Labels: روز نوشت