30 March 2007

 حرفهاي آخر هفته


حرفهاي آخر هفته

امقدمه اي در باب : الان كه شروع كرده ام به نوشتن تحقيقا دو دقيقه مانده به صفر بامداد (؟) .مي خواستيم بنشينيم كمي شبيه سازي كار كنيم ولي باز شيطان رفت توي جلدمان ، فعلا كه قصد بيرون آمدن هم ندارد انقدر اين شيطان درونم تكرار شده  الان خودش تكرارم مي كند ( يكذره ترسيدم خداييش)


  • اعترافهاي آخر هفته :

- اعتراف مي كنم امسال را يك جور ديگر آغاز كرده ام . متفاوت با تمام سالهايي كه تا حالا ديده ام .

- اعتراف مي كنم خيلي ناراحت شدم كه يك جورهايي يك ناراحتي توي مهماني هاي فاميلي به وجود آمد ولي خب خوب شد كه تمام شد .

- اعتراف مي كنم خيلي از آدم هايي كه در صورت دلگيري رو مي كنند به طرف مقابل و مستقيم مي گويند چه مرگشان است خوشم مي آيد .

-اعتراف مي كنم امروز اين خواهر وسطيه كلي بهمان روحيه داد كه دنيا دنياي شبيه سازيست و اينا . كه بعدشم اگه كار كنم مي رسم به آن جايي كه مي توانم يكي از آن موفق ها باشم .

- اعتراف مي كنم يك ذره دلمان براي آن بدبختي كه يك خاطره ي بي سر و ته بي مزه تعريف كرد و ما آخرش از فرط بي سروتهي خنديديم سوخت . بدبخت بد ضايع شد .البته اعتراف مي كنم حقش بود چند سالي هست جماعتي دلشان مي خواهد شخص مذكور را به درجه ي ضايگي نائل كنند كه بالاخره ما اين عمل خطير را انجام داديم . البته اعتراف مي كنم شدتش كمي زياد بود .

- اعتراف مي كنم كلي خندمان گرفت از آن تعارفهاي بيخودي براي شام . آخر خانوم شما اگه مي خواستي به ما شام بدي كه تا حالا تا ته ِ حلقومونو پر كرده بودي ما رو چرا سياه مي كني . دلم براي آن پسر بدبختت مي سوزد كه جان ناقابلش را هر بار مي آوري وسط . صد باره بايد مرده باشد .


  • درد دلهاي خودماني آخر هفته :

- برف امروز صبح اصلا و ابدا نچسبيد . رنگمان مثل گچ سفيد شد كه نكند دوباره بساط پالتو و بوت و اينها را بايد پهن كنيم

- سه روز ِ آزگار است من قرار است چند صفحه داكيومنت بخوانم . ولي هر روز دريغ از ديروز . داروي ضد بي خيالي نداريد؟

- يك چيزهايي كه به يادم مي آيد تا مغز استخوانم مي سوزد . داده ام همان اطراف يك كپسول آتش نشاني مجهز به سنسور نصب كنند خيال خودمان را راحت كنيم .

- احساس و اينها را كلهم بي خيال شده ايم . جون ِ شما !‌اين تو بميري ازون تو بميريا نيست .!

- خواهر داشتن خيلي خوب است . مخصوصن اينكه با هر دوتاشان كلي حال كني . چقدر خوب است كه هميشه هستند . يك وقتي والدين گرامشان نمي آيند ببرنشان .بچه كه بودم هميشه ازينكه دوستهايم يك وقتي مي رفتند خانه شان حرس مي خوردم . ولي چه خوب كه خواهر آدم هر وقت بخواهي هست .

- مهندس دكا نمي دونم چي چي من همين جا روي اين تريبون اعلام مي كنم بسته شدن جاده ي هراز به من مطلقن هيچ ربطي نداره .


  • توصيه هاي آخر هفته :

- توصيه مي كنم اگر نمي توانيد اتوبوس را نگه داريد تا همه پياده شوند گلها را ببويند لا اقل خودتان پياده شويد .

- توصيه مي كنم هفته اي يك كتاب بخوانيد و واقعا بخوانيد نه اينكه مثل درسهاي شب امتحان ، آن هم درسهاي عمومي همه را فقط ورق بزنيد . من يادم هست بيست و چهار ساعت يا كمتر از امتحان دروس عمومي شروع مي كردم با در نظر گرفتن اينكه تا حالا سر كلاس نرفته ام و بار اول است كتاب را مي بينم . بار اول مي خواندم تاببينم اصلا چيست بار دوم كمي تا قسمتي مي فهميدم چيست بار سوم ديگر خداي درس بودم . كمتر از هجده نشدم ولي الان هيچ چي ازشان يادم نيست . بعضي ها كتابهاي ديگر را هم همين طور مي خوانند . ( بعضي ها هم تا روي خطهاي كتاب هاي لايت نكشند اصلا نمي توانند كتاب بخوانند)

- توصيه مي كنم براي كسي كه برايتان وقت مي گذارد وقت بگذاريد ، خودتان را الاف كسي نكنيد كه پشيزي برايتان ارزش قائل نيست .

- توصيه مي كنم دوستان صميميتان را الك كنيد ولي خوبهايش را سفت نگه داريد . اصلا لازم نيست آدم زياد دوست داشته باشد . فقط كافيست كه با بقيه رفتار خوبي داشته باشد .


  • آرزوهاي آخر هفته :

- آرزو مي كنم هيچ وقت غم انساني را نبينم و غمي را نبينم كه توانايي تسكين دادنش را نداشته باشم . آرزو مي كنم در كلامم لا اقل بتوانم به اطرافيانم شور و آرامش هديه كنم .

- آرزو مي كنم امسال براي همه سال خوشبختي باشد .

- آرزو مي كنم بتوانم امواج متلاطمي كه گاهي اوقات در درونم طغيان مي كند را آرام كنم و آن قدر بر آنها احاطه داشته باشم كه كسي متوجه شان نشود .

- آرزو مي كنم اين مونيتورمان زودتر درست شود برگردد سر جايش . مرديم از خجالت بس كه مونيتور سولماز دستمان بود .است.خواهد بود .


  • آهنگ آخر هفته :

A Rainy night in parise - Chris de burg
نداشتيد بگوييد دارم برايتان بگذارم اين جا يا لينك بدهم . فرض مي كنيم داريد .


  • ته مانده ي حرفهاي آخر هفته :

- بالاخره وقتمان اجازه داد اين ميم مثل مادر را ديديم ( دير ديديم ؟ مهم ديدن است ) بابا چيزي نبود ها !‌كلي خودمان را آماده كرده بوديم با يك دوجين دستمال و اينها كه اشك بريزيم . خب گريه دار نبود كه اصلا ! گلشيفته خوب بود . ياري هم هم چنين. ولي فيلم كليشه اي بود . پر از نمادهاي تابلو . اصلا با نمادهاي تابلو آبمان توي يك جوي نمي رود . فيلم بايد مثله آبلوموف باشد يا حداقل مثل توت فرنگي هاي وحشي . نماد بي خودي كه نمي شود .

- اصلن كلن هيچ فيلم ايراني اي الان به ما حال نمي دهد . چرايش را نمي دانم !

- كلي سر اين حرفهاي مهربانو و فرانك به خودمان لعنت فرستاديم كه آخر به تو چه . خدا رو شكر تمام شد . دفعه ي آخرمان است .

- يك نقاشي اي هست توي اتاقمان آن بالا نزديك هاي سقف كنده شده . هواي گرم كه مي رود طرفش تكان مي خورد تا صبح نمي گذارد بخوابيم . الان به اين نتيجه رسيدم كه خب مي توانم يا بكنمش يا نصبش كنم . چرا زودتر نفهميده بودم .

- يك سري چيزهاي با حال كوچولو خريديم خيلي خوشمان مي آيد ازشان . انگار يك ويلاي مجهز با يك بنز توي لاتاري برده باشيم . همان قدر بهمان ذوق داده .

- يك ضد حالي هم  از دوستان جلد دومي خورديم نديد مي گيريم ولي بدانيد و آگاه باشيد كه خيلي بد است آدم زير حرفش بزند . دلمان شكست ،  دلتان نشكناد . البته الان ديگر مهم نيست .

پس نوشت : الان دو دقيقه از صفر و چهل دقيقه رد شده كه من ديگر حرفم را تمام مي كنم چون خيلي زياد شده . مي رويم بخوابيم . يك چيز جالبي هم اين جاست . يك پتوي سفري پيچيده ايم دورمان . يكهو ديديم بعد يكسال هنوز ماركش را كسي نكنده . كلي مايه ي خنده است .


Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com