1
من مطمئنم که از این نگاهها دارم لذت میبرم. اما در عین ِ حال، رنج هم میکشم. میدانید بخش ِ رنجآورش کجاست؟ میگویم برایتان که، رنجاش آنجاست که هِی میخواهی به معشوق نزدیک بشوی، اما نمیتوانی. هِی میخواهی بروی تویاش! بروی تَهِ دلاش بنشینی، بیرون هم نیایی، تا ابد. انگار بخواهی حقیقتِ وجودت را به کسی تقدیم کنی، اما نشود، امکاناش نباشد. امکاناش نیست که در اعماق ِ وجودِ چیزی خانه کنی. هِی میخواهی، اما نمیتوانی. نمیشود بفهمی وقتی بهات میگوید دوستات دارد، واقعا چقدر دوستات دارد، یا درکاش از دوست داشتن چی است، که این لغت را اینقدر مکرّر به زبان میآورد. میدانید!؟ وقتهایی هست که دیگر برایتان مهم نیست که حقیقتتان را به کسی هدیه کنید. از این کار سرخورده شدهاید. اینجا به نظرم نقطهی برآمدنِ رُکودِ محض است. هیچ حرکتی به چشم نمیخورد. ذهنتان ساکت و آرام، وقایع ِ پیرامونی را نظاره میکند، بدونِ هیچ هیجانی، بدونِ هیچ انتظاری. به نظرم، همهمان خوب میفهمیم که زمانی که عاقل میشویم، اینگونه میشویم: بیهیجان، عادی، بیانتظار، راکِد، و اینها یعنی؛ فهم ِ خصلتِ تکراریِ چیزهای تکرارشدني (
+ -
ميثم صدر)
2
داغ همان روزهاست که روی بازوهایمان داریم. توی صفهای طولانی مدرسه و بیمارستان کودکان، به صف میکشیدنمان و تند و تند سوزنها را فرو میکردند توی بازوهای کودکیمان. بیاینکه در غم چگونه انجام دادنش باشند. انگار فقط مهم بود زنده بمانیم و بزرگ شویم.
مثل دامپزشکها که به دامها واکسن میزنند: با همان قدر سرعت و دقت! درد ِ چرک کردنها و گوشت اضافی آوردنهایش هنوز توی تن کودکان دههی شصت مانده است. گیریم که حالا بیشتر توی گلویشان.(
+ -
نگين احتسابيان)
3
...
». و بعد از آمدن آنها به یکباره از آشناهای دزد رفع اتهام میشد و دیگر کسی آنطور که به دزدها نگاه میکنند به آشناهای خود نگاه نمیکرد. همه یک زبان، کار را کار «آنها» میدانستند و به این ترتیب شکاف در جماعت آشنایان از میان میرفت و به جای دزدی از همدیگر بین آنها دوستی و صمیمیت حاکم میشد. حالا وقتی فکر میکنم، میبینم، ما به آنها احتیاج داشتیم، چون وجود آنان باعث ایجاد وحدت بین ما میگشتند
[+]
پیچک به دور شاخ درخت/ من پیچان به دور تو/ مردم گریزان ز دور سخت/ دلشاد من زجور تو. (
+ -
ماني ب)
4
3. فهم معنا فهم نظام است. فهم ارجاعات تو در تو و بیپایان. (
+)
5
. والاترین معانی هرگز به کلام در نمیآیند و نشانهای از آنها به جای نمیماند. بنابراین آدمی تنها به یاری همین تمثیل قادر به بیان آنها است؛ وگرنه این معانی به دلیل عدم وجود نشانهای دال بر آنها، یافت نمیشود (
+)