راهروي زندگي بي پايانست برايمان . از آن هايي كه دراز است و باريك و در انتهاي احساست از آن نقطه ي نوراني روبرو كه به طرفش مي روي مي ترسي .
در اين رفتن و رسيدن ،اين نقطه ي نوراني برايت معناهاي متفاوتي ميابد و معناهايش آن قدر پارادوكس وار تعريف مي شود كه گاهي خودمان از خودمان تعجب مي كنيم .
اين كه چند نوع فهم از آن نقطه ي آخر ممكن است به وجود بيايد بحث من نيست . من فقط به خود راه فكر مي كنم و به كسي كه اين راه را طي مي كند . در اوج اميد نا اميد مي شود و در اوج خستگي شور رفتن رهايش نمي كند .
من از روياسازي هاي نا تمام حرف مي زنم و از زندگي كردن در روياهايي كه زندگي نيست . از روياهايي كه از پيش كپك زده مي شوندو از آن هايي كه خودمان آخرش را تراژدي تمام مي كنيم .
تراژدي ساختنمان در ذهن يك پيشگيري از شكستنست ؟ اگر اميدي نباشد كسي نمي شكند .
چرا مي خواهيم آخرش را خراب ببينيم ؟
خراب كردن آخر حتي بدون ساختن پايه ي اول انجام مي گيرد . نمي سازيم ،چون خراب خواهد شد . نمي رويم چون بايد برگرديم . نمي خنديم ، نمي گوييم ، نمي رقصيم ...
روياهايمان را تراژدي مي سازيم يا از تراژديهايمان رويا مي سازيم ؟
عشق هاي بي وصال ، خنده هايي بر درد ، تنهايي هايي اجباري ، فراغ هايي زجر آور . همه و همه اش از قبل درونمان ساخته مي شود . در درونمان رنج كشيدن را بيس مي كنيم . خودمان عليرغم تلاش براي خوشبختي يك گوشه اي مي نويسيم كه ممكن است رسيدني نباشد و به آن امكان بيشتر فكر مي كنيم تا به آن همه تلاش و بودن .راهروي زندگي بي پايان نيست ، يك روزي مي رسي آخرش ، يك روزي بر مي گردي عقب و يادت مي آيد كه چه ها كرده اي كه به آن چه مي خواهي برسي ، يادت مي آيد ننشسته اي از ترس شكست . خودت را مي بيني كه استوار قدم بر مي داري ،خودت را مي بيني كه هيچ وقت زجرهايي كه كشيده اي نتوانسته به تو بقبولاند سرنوشتت دست خودت نيست ، خودت را مي بيني كه هميشه آن ته هاي قلبت اميد داشته اي و مي بيني كه چه متين راههاي ناهموار را پيموده اي. و اينهاست كه تو را وامي دارد لبخند بزني و با خودت بگويي "خوب بود " .يادت باشد حتي يك لحظه هم از ترس شكستن ،امكان شكست را پيشاپيش كناره هاي دفترت ننويسي . تو اگر بخواهي پيروز مي شوي و اين يك حقيقت است و من به خودم ،به تو ،به حرفهايم و به اين راهرو ايمان دارم و به قدمهاي تو بيشتر از هر چيزي و به قدمهاي مصممت كه پيروزي را زودتر از آمدنش مي آورند. روياهايي را كه تراژيك شده اند رها مي كنم و از نو مي سازمشان . هيچ رويايي نبايد پيشاپيش خراب باشد . شيفت و ديليت را براي نا اميدي ها بگير و روياهايات را باور كن .زندگي از قبل در ذهن هر كداممان ساخته مي شود ما بازيگر فيلم نامه هاي نوشته شده مان هستيم .
+
پ.ن :توي جُنگهاي نوروزي يكي بود به نام ر ِنگ نوروزي ، از طرحش خوشم مي آمد . با اينكه كمي خزئبل قاطي داشت . از ر ِنگ و رقص و رنگ و طرحش لذت مي برديم . كانال چهاري بود گويا . و اين
نامجو كه دستش مريزاد
پ.ن : توي بد مخمصه اي افتادم ، ثانيه به ثانيه بيشتر گير مي كنم ولي خب آرامشم هنوز از كف نرفته .
Labels: فكر نوشت