كي فكرش را مي كرد انگشت كوچك پاي راست آدم انقدر مهم باشد . هي درد بگيرد و هي پايت را بچرخاني كه يك وقتي هيكل عظيمت را نياندازي رويش . دردش بپيچد بيايد روي شصتت از آن جا برود توي مچ پايت دوباره بگردد و دانه به دانه ي انگشتها را امتحان كند كه كجا بهتر است باشد .و من با خودم فكر كنم كاش بيايد بالا تا بالاخره يك جايي برود بيرون . نفسم را بند آورده اين ابراز وجودش .
ابراز وجود از نوع دردناك ، فراموش كرده كه دردش برود خودش هم دوباره فراموش مي شود . دوباره يادم مي رود كه انگشت كوچك پاي راست اهميتش به اندازه ي شصت دست راست كه شايد نه ولي انگشت كوچيكه ي دست چپ كه لا اقل هست .
حقم است كه درد بكشم بس كه اين سال ها نديدمش ، حق دارد فرياد بزند و ازين فريادش تمام وجودم درد بگيرد ، حتي اگر شكسته باشد بازهم حق دارد . حق دارد كه اعتراض كند به اين همه نديدن به اين همه نا ديده گرفته شدن .
حالا روزي چند بار نوازشش مي كنم شايد جبران مافات شود ولي تا مي رويم بيرون باز دلش مي خواهد بازي در آورد . خسته شده ازين حصار تنگ كفش . با همه ي كوچكيش آرزوهاي بزرگي دارد . آرزوهايي بزرگ تر از آن شصت (شصت؟) بزرگي كه نشسته سر صف .
با همه ي كوچكي اش فرياد مي زند و اهميتش را يادآوري مي كند و من فقط ازين خوشحالم كه خودش مي داند چقدر مهم است حتي اگر هيچ كسي نداند . و خودش دست به كار شده تا يادمان بياندازد اگر وجود كسي را در خوش بودن احساس نكنيم اگر دردي در دامنمان بريزد حتما احساسش مي كنيم .
كي فكرش را مي كرد انگشت كوچك پاي راست آدم انقدر مهم باشد !!
Labels: روز نوشت