جايتان سبز عصر با سيستر وسطتيه رفتيم يك ختمي ، از آن ختمهايي كه با موسيقي و ساز و دهل و اينهاست .حرف كه نداشت بس كه چرت بود . نه اينكه من آدم منفي نگري باشم ولي خب منفي بيني نمي خواست ديدن آن همه شر و ور ، و شنيدشان البته . يارو تازه پشت لبش سبز شده نشسته آن جا با چه آبي و تابي شعر نوشته در مدح [ دور باد !!] كاش مدح بود ، شرح بود بيشتر . اصلا چه بود !خدا عالم است .
بعدش هم كه آن يكي خواست اداي شجريان و ناظري و اينها را در آورد از آن تريپهاي يوهاهاهاها ، امان ، اي دوســـــــــــــــــــــــــت و حبيب من و ازينها كه كلي رفت روي اعصابمان و آن بغل دستيش كه تار مي زد لغوه گرفته بودتش .
البته من كه نمي دانم ، يعني كلن چيزي ازين بند و بساطها حاليم نمي شود . سه چهار نفري ويالون زدند . آن آقاهه با كلاسه با آن قيافه ي پروفشنالش با آن تيپ خيلي باحالش كه با آن سن و سالش كه اندازه ي پدربزگمان سن داشت دلمان را برد خيلي ضايع كرد توي ويالون زدنش و اينها. . عوضش آن آقا سركجه (مثل كاف كه نه ، خيلي ساده تر ازين حرفها . منزورم همان سر ِ كج است ) كه نشسته بود روي پله ها دقيقن روبريمان و اصلن هم خيال نمي كرديم كاره اي باشد ديديم چه سنتوري زد و چه ويالوني .
بعضي جاها دلمان مي خواست از خنده منفجر شويم . يكيش آن جا بود كه آقا خواننده آخريه خواست مثل اين هنرمندهاي درست و حسابي با جيغ تمام كند و ما بيشتر ياد ميو كردن آخر شكيرا افتاديم و دوباره وقتي پيرمرد باحال با كلاسه توي آن سالون مجهز، اكويش را با خودش آورده بود و باز وقتي گروه اول تمام كردند و صدايشان هنوز شنيده مي شد و من اين وظيفه ي خطير را انجام دادم و همه را متوجه كردم كه از اول هم مي دانستم يك جاي كارشان مي لنگد ، همه اش ضبط شده بوده .
به هر حال لطف خاصي داشت . خيلي خاص !
+
دلمان يك چيز شگفت انگيز مي خواهد ! يك زندگي متفاوت ، فرقي نمي كند چي . دلم مي خواهد يك چيز باحالي اتفاق بيافتد . هنوز چيش را دقيق نمي دانم البته خب يك ليستي داريم. همه اش را كه نه ولي چند تايش را برايتان مي گويم :
1.دلم مي خواهد همين الان مرد عنكبوتي از جلوي پنجره ي من رد بشود.
2.دلم مي خواهد بيل گيتس زنگ بزند خانه مان و از من تقاضا كند بروم وارثش بشوم.
3.دلم مي خواهد توي لاتاري يك هواپيماي شخصي ببرم و بروم دور دنيا را بگردم.
4.دلم مي خواهد يك خوابي چيزي ببينم كه يك گنجي چيزي جاييست و بروم درش بياورم.
5.دلم مي خواهد معلوم بشود من فرزند اين خانواده نيستم و مثل هاچ بيفتم دنبال پدر و مادرم .
6.دلم مي خواهد يك آدم غير معمولي ببينم بيايد ، نبوغ مرا كشف كند من را ساپورت كند كه هي بشينم درس بخوانم.
7.دلم مي خواهد تمام وسايل اتاقم شروع كنند به حرف زدن.
8.دلم مي خواهد اتاقم مثل جادوگر شهر اُز از جا كنده شود و بيافتد توي يك شهر ديگر .
9.دلم مي خواهد يكي از دوستان آن ور آبيمان بلند شود بيايد اين ور آب ييهويي .
10.دلم مي خواهد يكهو چشم دلم باز شود و همه را شكل حيوان ببينم . البته خب روحها و اينها را زياد دوست ندارم ببينم . يك ذره مي ترسيم خودمانيم .
11.دلم مي خواهد يكهو بشويم همسايه ي مهندس دكامايا اينا
12.دلم مي خواهد يكهو دچار اين عشقهاي در يك نگاهي بشويم .
.
.
.
عوض اين همه چيز باحال كه دلمان خواست اين مهندس غالاعالا و مهاراوا آنلاين شدند . يك كنفرانس گذاشتيم و يك قرار گذاشتيم كه دوشنبه برويم حال كنيم با خودمان . به اين مهندس دكامايا هم كه هرچه اس.ام.اس و اينها داديم كه بيايد بشود آنلاين ، نشد . خانه شان را توي گرانيگاه برمودا بنا كرده اند . اصلن شعار براي من ندهيد ها كه همين چيزها از هزارتا اتفاق باحال بهتر است . ما خودمان آخر شعاريم ولي فعلا دلمان چيز شگفت انگيز مي خواهد . خب از حق نگذريم افتضاح دوستشان دارم با همه ي بي شگفت انگيز بودنشان .
+
تا چند روز پيش مي گفتم خدا خيلي شبيه به مجموعه ي اعداد حقيقيست ولي حالا مي گويم خدا خود رياضيات است
Labels: روز نوشت