و بر آن شديم قافله را جمع كنيم تا سفري عزم كنيم به نمايشگاه كه شرح گند بودنش را زياد شنيده بوديم پيش ازين . پس دفتر و دستكمان را جمع كرديم و به سمت آن جا كه گويند جاي خواندن نماز است براي خرين كتاب و كمي گپ و گفت (؟) به راه افتاديم . پس در آن جا حول انتشارات ققنوس همي طواف فرموديم و كتبي را از ايشان به ازاي هر كتاب يك فاكتور و هر پنج دقيقه يك كتاب ابتياع ( درست است استاد؟) فرموديم .
و پس از آن كه خورجينمان را در آن مكان افتضاح از چيزهاي رنگارنگ انباشتيم ، به سمت كاروانسراي فري كثيف روان شديم . بر رخش مهاراوا تاختيم بعد ازا پنج دقيقه اي كه يك ربع هم شد به آن جا برسيديم و در آن مكان از انواع مأكولات و مشروبات ميل نموديم گرفته از استيك با پنير و سيب زميني هاي كاردرست گالان گالان و هات داگ جيمي تميز (؟) و قارچ سوخاري هايي كه كلي چسبيد ... و پس از آن قافله را از راهي كه ميدانهاي متوالي اي در آن قرار داشتند به حركت در آورديم تا در آن نيلوفرانه كمي صفا كنند .
پس به محله ي تجريش فرود آمديم و دكامايا را به وصال نعلين روياييش رسانديم تا زبان ببرد و هر شب از قصه هايي كه با آن لنگه ها دارد گوشمان را كر نكند و در شكرخانه ي لادن بستني اي به خودمان خورانديديم و كلي حالش را برديم . و قافله را در همين مكان ايستادانديم و خداحافظي اي نموديم و به سمت خلوتگاه خود روان شديم تا استراحتي چند بر جاي آريم كه رمقي برايمان نمانده از بس كه بالا پايين كرديم و در آن هواي گند نمايشگاه كه بي تاثير از معماري نا بجايش نبود ( غير از سقفش) ، دم و بازدم فرموديم !
Labels: روز نوشت