1
آمديم با كمال شرمندگي اعلام كنيم كه «حرفهاي آخر هفته»ي اين هفته به دليل كمي بودجه منتشر نميشود . تمام وبلاگنويسان طي فراخواني در حال كمكهاي نقدي و غيرنقدي به اين دالان ميباشند . بنابراين پيش بيني ميشود هفته ي بعد اين شماره بعلاوهي جبران ديركرد منتشر شود .
2
ولي از آن جايي كه اصلن دوست نداريم آخر هفتهي شما به خاطر نقصان بودجهاي ما تحت تاثير قرار بگيرد . آهنگي را كه بيمناسبت هم نيست برايتان ميگذاريم كه به گوش جان نيوش كنيد . همهتان ميدانيد كه ما كلن به كسي لطفي نداريم و هر كاري ميكنيم به خاطر وجود شخيص خودمان است . پس در جريان باشيد كه قصد داشتيم كلن سكوت كنيم و به روي خودمان هم نياوريم كه قرار نيست اين هفته چيزي بنويسيم و دنبال آهنگ آخر هفتهمان ميگشتيم كه قبل ازينكه تصميم بگيريم ننويسيم ، انتخابش كرده بوديم و خب فكر كرديم كه هفتهي بعد بگذاريمش ولي از قضا ... !!!... [ همكاران آهنگ رو بياين پس زمينه ] همينطور كه ما دنبال آهنگمان بوديم ،و چون نشسته بود توي ميلمان و زل زده بود به ما ،زود پيدايش كرديم ، سري به يكي از سايتهاي آهنگ نهچندان مشهور زديم ( فكر نكنيد من خسيسم در لينك دادن !هيستوريمان پاك شده ما هم هرچه گشتيم پيدايش نكرديم ) و روي يكي از آرشيوهايش كليك كرديم و ديديم كه دقيقا همين آهنگي كه ما در حال دانلودش بوديم گذاشته جلوي رويمان و انقدر چشممان چارتا شد كه مجبور شديم هدبند بزنيم تا مردم از آن دوتا چشم اضافهمان نترسند .خلاصه اينكه اين چيزهايي كه برايم اتفاق مي افتد ؛ اين تصادفات كه من يقين ندارم تصادف باشد و فكر ميكنم قوانين اين تصادفات خيلي هيجان انگيزتر از هرچيز ديگريست منرا واميدارد دوباره ياد مترو و دختر روبرويي كه دقيقن همان كتابي را كه دستم بود از توي كيفش درآورد و شروع كرد به خواندن بيفتم ،يا سوار شدن توي ماشيني كه باهاش تصادف كرده بودم و هزار و يك اتفاق ديگر كه ميفتد و نمي دانم يعني چه !و به قول سيستر كوچيكه : برو بابا توام با اين زندگيت !
3
حالا اين همه قصه گفتيم كه بگوييم اين شد كه آمديم اين آهنگ را بگذاريم اين جا . به ياد روزهايي كه همه با هم بوديم به ياد روزهايي كه همه با هميم و به خاطر روزهايي كه خواهد آمد و همه مان ياد اين روزهايي كه با هميم ميكنيم . ولي هر چقدر اين روزها بگذرد حاضرم شرط ببندم موهاي سروناز هميشه قرمز است . چشمهاي اعظم هميشه لجنيست و هي رنگش عوض مي شود ! و مريم هميشه هر جايي كه بشيند حتي توي اتوبوس پايش را روي پايش مي اندازد . ركسانا هرجا باشد كلي از دستش مي شود خنديد و آن يكي مريم هميشه قدش صد و هفتاد و شش است . گلريز هميشه همانقدر شرور و عاقل است و الهام همانقدر مواظب دماغش است .شيوا يكهو به آدم فحش ميدهد و آدم نميداند چه كند !و هميشه ندا اتفاقات را جز به جز تعريف ميكند ،و دوستهاي مجازستاني كه بعضي وقتها نزديكتر از هر كس ديگريند .نمي دانم چند وقت ديگر هيچكدامشان را نشود پيدا كرد . حالا از بعضيهايشان كه دور مي شوم با يك زنگ يا آفلاين دلم جمع مي شود كه هستند . حتي اگر وقتي كار دارند يادت ميفتند يا اگر خودم وقتي كار دارم يادشان ميفتم.نمي دانم چند سال ديگر با آن سه نفر اول پا مي شويم كولههامان را مي بنديم مي رويم نمايشگاه .چقدر تولدها جشن ميگيريم .چقدر دري وري به هم ميبافيم ،چقدر ِ ديگر وبلاگهايي كه زندهاند و در اين سالها مي خواندمشان و ميخوانمشان زنده خواهند بود . ولي اين را خوب ميدانم كه روزهايي چون اين روزها و روزهاي قبلتري كه آمدهاند و رفتهاند ارزش آن دارد كه بعدن به خاطرش لبخند بزنيم و بگوييم "يادش بخير روزهايي بود .. "
DivShare File - Those_were_the_days.wmaOnce upon a time there was a tavernWhere we used to raise a glass or twoRemember how we laughed away the hoursThink of all the great things we would doThose were the days my friendWe thought they'd never endWe'd sing and dance forever and a dayWe'd live the life we chooseWe'd fight and never loseFor we were young and sure to have our way.La la la la...Those were the days, oh yes those were the daysThen the busy years went rushing by usWe lost our starry notions on the wayIf by chance I'd see you in the tavernWe'd smile at one another and we'd sayThose were the days my friendWe thought they'd never endWe'd sing and dance forever and a dayWe'd live the life we chooseWe'd fight and never loseThose were the days, oh yes, those were the daysLa la la la...Just tonight I stood before the tavernNothing seemed the way it used to beIn the glass I saw a strange reflectionWas that lonely woman really meThose were the days my friendWe thought they'd never endWe'd sing and dance forever and a dayWe'd live the life we chooseWe'd fight and never loseThose were the days, oh yes, those were the daysLa la la la...Through the door there came familiar laughterI saw your face and heard you call my nameOh my friend we're older but no wiserFor in our hearts the dreams are still the sameThose were the days my friendWe thought they'd never endWe'd sing and dance forever and a dayWe'd live the life we chooseWe'd fight and never loseThose were the days, oh yes, those were the daysLa la la la... Labels: ويكند نوشت