و من در فراز هندسه ي بودنم بادي بودم در آغوش اسب سواري كه دورش بچرخم و لاي موهايش بوزم . در روزنه هاي لباسش بازي كنم و دور آبي كه مي گيرد بالا و در گلويش مي ريزد بپيچم .لاي شكافهاي كويري ِ زمين ِ زير پايش جولان دهم و از دور برايش سراب بسازم .
و من بادي بودم كه حركت اسبها مرا به جنبش ميانداخت . در يالهايشان گم مي شدم و در سرعتشان هجوم مي بردم به دشتهايي سبز .همدوششان ، چهره به چهره پرواز كردم و در ميان درختهاي سبز رقصيدم . روي آبي كه مي خوردند موج ساختم و لاي برگها سوت زدم.
و من بادي بودم كه در گوشت پيچيدم وقتي نجوا مي كنم .بدنت را سخت دور مي زدم و دورت حصاري ساختم از خودم وقتي تو نمي بيني و با دستهايت پسم نمي زني .شنلي ساختم از بودنهايم وقتي تو هستي، دور شانه هايت پيچيدم و ميان انگشتانت تار زدم .
و من بادي بودم كه ترانه اي را سوار كرده روي دوشش و مي پراكند در جهاني كه آدمهايش از آن بالا رنگارنگند و در جديتشان با زرد و نارنجي و قرمز و گاهي صورتي با هم مي رقصند .
و من بادي بودم كه نشسته جايي و نگاهت ميكند كه به ابرها زل زده اي و برايت ابرها را نقش بسازم از جهاني كه دوستش دارم .و از تويي كه جايي در اين جهاني .
و من بادي بودم وقتي از دستم خسته شدي و پنجره را بستي ، نگاهم را به شيشه هايي چسباندم كه دورت را گرفته اند و ابرها را به هم رساندم تا صدا راه بياندازند و باران بسازند تا باراني باشم كه سُر مي خورد روي موهايت و در تو بخار شوم .
Labels: کوتاه نوشت