مقدمهاي اندر باب : آدم بايد به حماقت من باشد كه كلي كارش را بگذارد كنار ، يك كاره بنشيند حرفهاي آخر هفته ي نه چندان گهربار بنويسد . ولي خب ما به حماقتمان افتخار مي كنيم . چون حماقت باكلاسيست .چند و چوني هم ندارد . بعله !
اعترافهاي آخر هفته :
-اعتراف ميكنم تا به حال [از بدو تولدم ] عجيب ترين چيزي كه برايم در اين دنياي فاني وجود داشته اين خودم بودهام . اصلن باورم نمي شده كه ايني كه مي بينم منم . اين هندسه ي اقليدسي و اين چيزهايي كه مي بينم هيچ توي كتم نرفته و نميروند . باورتان نمي شود ولي برايم سخت است خودم را در اين قالب باور كنم . -اعتراف ميكنم گاهي احساس ديوانگي ميكنم ، هر روز خودم را يكطوري مي بينم و يك روز عاشق خودمم و روز ديگر تنفر ميگيرتم . حالا فكر مي كنيد درماني هم دارد ؟ -اعتراف ميكنم اين دنياي مجازي دارد برايمان جاي دلپذيري ميشود با داشتن دوستاني كه خودشان هم به اندازه ي وبلاگهايشان خواندنيند . -اعتراف ميكنم امروز به نهايت وحشت رسيدم . از صداي فرياد زني كه گويا عذابش ميدادند .
دردودلهاي خودماني آخر هفته:
-[.....] ؛ چند فقره فحش پر تمطراق(؟!) را چپانده ايم درونش تا جگرمان حال بيايد . بس كه بعضي ها هستند ما را حرص ميدهند ، ما هم هي خانومي از خودمان ساطع ميكنيم هيچي نمي گوييم . (به خودتان نگيريد !مخاطب خاص دارد) -حالا اين اميرخان ما را كلي برده در گذشته با اين زير و رو كردن وبلاگ . حتي رفته ايم به خاطرات دوران كودكي . اصولن ما كه جنبه نداريم . بگويند «ف» ما «فرهزاديم» ! احتمالش را بدهيد كه برويم در خط خاطرات مهدكودكيمان. -كلن از اين مقوله ي «كل كل » زياد خوشمان نمي آيد . راستش به نظرمان كار پسرهاي راهنماييست و اگر به كسي برنخورد كار اين آقايانيست كه تا حالا دور و برشان مونثي نبوده . اين را فقط از سر تجربه مي گويم .نكنيد اين كار را . كه چه ؟ حالا آمدي و شروع كردي به كل و ضايع كردن . خب كه چه ؟ باشه آقا تو باحالي . اگر ميخواستيم كه الان پوزه ات خاكمال شده بود جوان . بشين سر جايت و آدم باش .
توصيه هاي آخر هفته :
-توصيه مي كنم هواي دلتان را داشته باشيد . [ يك توضيح مبسوطي مي خواستيم در ادامه بياوريم .ولي ديديم سوء تفاهم ميشود باز مجبوريم توضيحش بدهيم بي خيال شديم . كلن هر كسي هرچه خواست بگيرد ولي ببينيد چي تويش هست و چي نيست . نگذاريد بيراهه برود ] -توصيه مي كنم به سائلي (گدايي) كه كمك مي كنيد در نهايت احترام و ادب قدم برداريد . مبادا در لطفتان تحقيري نهفته باشيد و خودتان خبر نداشته باشيد . در تقديمتان دو دستتان را پيش آوريد و بدانيد كه هيچ فخري نيست بر جايگاهي كه اكنون در آن نشسته ايد . -توصيه مي كنم با دوستانتان درد و دل كنيد . با درون خودتان ريختن چيزي نه درست مي شود و نه كسي بعدها قدرداني ازتان خواهد كرد كه خودتان را گوشه نشين كرده ايد . -توصيه مي كنم نترسيد از ، از دست دادن به دست نياورده ها . حالا مثلن اگر شما از يكي خوشتان آمد و به او پيشنهاد آشنايي بيشتر داديد اتفاقي ميفتد ؟ چيزي از دست ميدهيد ؟ چيزي را كه به دست نياورده ايد (!). آدم روبروييتان به اندازه ي شما مي تواند مشتاق باشد پس اين شانس را از خودتان و او نگيريد . لحظه ها و آدمهاي استثنايي به ندرت تكرار مي شوند . پسشان كه بزني بايد سيصد و شصت درجه صبر كني تا دوباره تكرار شود .آن هم نه همان ورژن ![مثل هرگن شلاگ نباشيد]
آرزوهاي آخر هفته :
-آرزو مي كنم هر آدمي حداقل چند بار در زندگيش طلوع را ببيند تا عظمت زندگي را حس كند . -آرزو مي كنم بودنمان در كنار همديگر در اين وبلاگ علاوه بر دوستي و خوشي راهي باشد براي بالا بردن خود و ياد گرفتن از همديگر حتي به اندازه ي سر سوزني . -آرزو مي كنم پاي آنيتا زودتر خوب شود تا شايد ازين آتش سوزي هم نجات يابد. -آرزو مي كنم هواي آلمان انقدر ابري و باراني نباشد تا شهره جانمان هم انقدر بي حوصلگي پيشه نكند .
كتاب آخر هفته :
راستش اينست كه كتاب اين هفته مان هنوز تمام نشده و هفته ي بعد هم در خدمت همين خواهيم بود ولي نامش را برايتان مي گوييم تا هفته ي بعد شرحي رويش بدهيم : ساعتها - مايكل كانينگهام
آهنگ آخر هفته :
از آن جايي كه ماچ آذين خيلي مزه داد ، ما هم آمديم و يك موسيقي فيلم ديگر هم گذاشتيم . [قبلن هم گفته بودم كه من جو گيرم ]
ته مانده ي حرفهاي آخر هفته :
-شمانقطه الف را نديديد ؟ دلمان برايش تنگ شده . در اين دوره اي كه به لطف اميرخان داشتيم بر وبلاگ ، كامنتهاي نگين را بيشتر از خود وبلاگ خوانديم و خب حالا اين دور گزيني اش از مجازستان دلمان را تنگ كرده . -امروز ديديم سه تا خواهر را و سيستر كوچيكه كه حالا شانه به شانه مان راه ميرود گفت كه انگار چند سال پيش ِمايند و چقدر راست گفت . زمان انگار هميشه تكرار مي شود . -به من باشد ميگويم كل زندگيمان يك لحظه است . وهم برمان داشته كه زمان ساخته ايم . يك نگاهي بياندازيد به گذشته تان چه فرقي بين ديشب و ده سال پيش مي بينيد ؟ -كلي ياد زمان دانشجويي مامان افتاده ام و بچگيهايم و برگشتنهايمان كه سوار اتوبوس دو طبقه ها مي شديم و آن جلو و بالا مي نشستيم و برگهاي درختان مي خوردند به شيشه ها . -كفشهاي نيوشاي [تقريبن] دو ساله جا مانده توي جاكفشي خانه مان و من هر وقت از جلويشان رد ميشوم نمي دانم چرا ماتم مي برد . ازين كه زندگي چقدر عجيب و غريب است . -كارم شده تمام غروبها بين پنجره ي آبي و نارنجي راه بروم و فقط فكر كنم . هي نزديك شوم ازين ور به نقاشيهايي كه بي نظم چسبيده اند به ديوار و از آنور به پرده اي كه پنجره ي روبرويي از پشتش معلوم است .
هديهي آخر هفته :
-احتمالن نمي خواهيد در فستيوال جهاني سنجاقكهايك شيك ماداگاسكاري برايمان بياييد ؟چيزي كه هست اين اتاقمان يكطوري شده جاي كمي داريم براي رقص اينست كه هي دور مبل محترم مي چرخيم . -اين داستان آنيتا را حتمن بخوانيد ، من كه كلي مجذوبش شدم . -محمدرضا خانمان را كه مي شناسيد خوب مي نويسد ، ولي وقتي درد دل مي كند از دست توده ، سخت مي توان ازش چشم برداشت . -گلاره خاتون هم كه با اينكه زياد از ما خوشش نمي آيد ولي دليل نمي شود نگوييم كه نقد كتابش را خيلي دوست داشتيم . -هي ! شما خبر داريد كه من و مهندس دكامايا داريم براي خودمان داستان مي نويسيم . يك سري به اينجلد دومبزنيد و به ما در اين بازي جديدمان كمك كنيد . -كفشدوزكها را ، راستي فهميديد پورج خان گفتند در فرانسه مظهر بخت و اقبالند ؟ حواستون به كفشدوزكها كه هست ؟
شعار آخر هفته :
كل ُ شي-ا ِن- حلـّـــــا [ از رويش مشق كنيد تا يادتان نرود ]
پ.ن : دلمان ميخواست يك بازي آخر هفته اي هم برايتان بنويسيم بعد فكر كرديم نگوييد چقدر جلف شده اين دختر و اينها ! اين بود كه از ترس آبرويمان بي خيال شديم .
پ.ن تقديمي : اينها هم آهنگها با حجم بالا بنابر درخواست ملكه ي لحظه ها :