05 June 2007

 آدمهای کوچه ی لاگ زنبوری


کوچه ی لاگ زنبوری
قسمت اول:‌آدمهای کوچه ی لاگ زنبوری

كوچه ي «لاگ زنبوری» پر از ساختمانهای بلند و پر پنجره ای بود كه يک عالمه آدم درونش زندگی می‌‌كردند. اين كوچه را همه مي‌‌شناختند، بن بست هم نبود، گاهی كساني از آن رد مي شدند و سری مي جنباندند و نگاهي به بالا مي‌انداختند و سلامی می‌‌كردند به سری كه از يكی از پنجره ها بيرون آمده بود :
-«ارادتمند «اكبر كاميون» هم هستيم»
-«صفاتو عشقه آق معلم ! آق معلم قربون دستت ميری ته كوچه اينو بده پفيلا همون كه پاش چلاقه»
-««پانيا» اكبر آقا، اوخ»
-«ها؟ شرمندتم شديم! نشكست كه سرت؟»
-«نه! هنوز نه»

ساختمانهای كوتاه و بلند كه كنار همديگر زندگی می‌‌كردند، با نماهای مختلف‌، يكی قرمز و يكی سفيد، آن يكی با پنجره‌های آلومينيومی و اين يكی با پنجره‌های چوبی. «آقای هـ.» با گلهای پشت پنجره‌اش كه هميشه آبش می‌داد و صدای پيانویی كه گه گاه شنيده مي‌شد، يا «مش حسن» كه كلاه نمديش را می گذاشت سرش و با آمدنش بوي گاو و گوسفند را پر می كرد توی كوچه، يا «گلاويژ خاتون» كه چادر می‌بست دور كمرش و از زمين و زمان شاكی بود «جز جيگر بزنن، مروت ندارن، رحم ندارن، هيچی سرشون نميشه مردم اين دوره زمونه، ‌آخرالزمون شده، خدابه دو، ننه اينو بيار برا من تا ته كوچه! الهي خير ببينی. دست بزنی به هرچی جواهر شه مادر»
يا آقای «گاسلو» كه برای همه دست تكان می‌داد و مشكلات را حل و فصل می‌كرد، حرفهای به جايی هم می‌زد از هر دری، هر صبح با خانواده از توی كوچه رد می‌شدند و شب برمی‌گشتند، با لبخندی كه فكر می‌كردی لابد شده جزئی از وجودش. يا «آقای شعبانی» كه براي خودش كلی آدم حسابی بود و هميشه عجله داشت كه به كارش برسد، به ممالك خارجه هم سفر می‌كرد و كلي برای خودش برو بيا درست كرده بود، حتي «ميرمحمد» كه پشت كنكور مانده بود و حرف زدنش هر باريكطوری، چشمش به آسمان بود بيشتر اوقات، البته بعد ازينكه عشق يک فرنگ رفته‌اي شده بود ورد زبانش. و «شهره خانوم» كه چشمانش مثل تلسكوپ كار می‌كردند و هميشه بوی غذاهای هوس‌آورش بود كه كوچه را برمی‌داشت. آن‌هم از آزاده با موهای سياهش كه «آزاده موسياه» صدايش می‌كردند و با اينكه كلی هنر از هر انگشتش می‌ريخت بدش هم نمی‌آمد زودتر بختش باز شود و آن يكی مرضيه كه «ماری» صدايش می‌كردند و كلی پزی به هم زده بود و حالا دانشگاه می‌رفت و با اينكه هيچكس را آدم حساب نمی‌كرد كلی مهربان بود.
اين كوچه آدمهايش به اندازه‌ی پنجره‌هايش رنگ و وارنگ بودند، سرشان را می‌كردند بيرون و چاق سلامتی‌ای و گاهی فحشی و ناسزايی و دردلی و، رد می‌شدند .
-«سلام آقاي شعبانی، حال شما؟»
-«سلام آزاده خانوم، منو می‌بخشين عجله دارم»
-«روز خوبی داشته باشين!»

و آقای شعبانی به سرعت از پشت چارچوب سبز پنجره‌ی شيشه ای رد می‌شد و در طوسی را باز می‌كرد و كوچه را بدومی‌گذراند و در همين بين صد بار نگاه ِ ساعتش می‌كرد تا نكند زودتر از آنچه توقع داشت حركت كند، آزاده خانوم چشمانش آويزان می‌شد و يک نفس عميق می‌كشيد و پنجره‌ی چوبی را می‌بست.
كوچه‌ی لاگ زنبوری از آن كوچه‌ها بود كه همه جا هست ولی نه از آن مردمانی كه رد می‌شوند و حال همديگر را نمی‌پرسند و گاهی نمی‌گيرند. اگر يكی كاری می‌كرد می‌خواست بداند درباره‌اش چه می‌گويند حتی همان «آقاي كاظم آبادی اصل ِ زنگی» كه تعداد كتابهای نخوانده‌ی كتابخانه‌اش بيشتر از خوانده‌هايش بود و صدای‌ سمفونيهايش كوچه را گه گاه بر می‌داشت، يا «ثمين انتظاميان» كه وقتی شعری و داستانی می‌نوشت همه دست به چانه نگاهش می‌كردند تا برايشان بخواند.
می‌آمدند و می‌رفتند و گاهی به شوخی های «آقای شاه پسند» بلند بلند می‌خنديدند، حتی «آقاي پورجاني ِ» معلم سرش را می‌انداخت پايين و عينكش را در می‌آورد و موقع پاک كردنش ريز ريز می‌خنديد و فقط «آقای ‌صحرایی» بود كه با چشمهای هميشه خوابش كه می‌گفت از عوارض پيريست همه را نگاه می‌كرد تا بفهمد به چه می‌خندند.
اين كوچه مردمانش سوای مردم كوچه و بازارهای ديگر نبودند ولی رابطه‌هاشان يكطور ديگر بود.

------
پ.ن : هرگونه ارتباط واضحی بین اسامی داستانی و اسامی حقیقی و حقوقی را به شدت منکر می شوم .
پ.پ.ن: سری داستانهای لاگ زنبوری ادامه دار است و ایده هایتان می‌تواند کمک به سزایی داشته باشد. اگر احتمالن خوشایندتان هم واقع نشد که درصدش زیاد است چه علنن و چه در خفا و از طریق ایمیلی می‌توانید نظرتان را به ما برسانید .

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com