نسخه :.... با این حال دنیا را به خاطر ناهموار و ماندگار بودنش دوست دارد، میداند که دیگران هم از فقیر و غنی لابد دوستش دارند، هرچند کسی بخصوص از دلایل آن حرف نمیزند. در غیر اینصورت چرا همگی سعی میکنیم بیتوجه به مفتضح بودن و آزاردهندگی زندگی به آن ادامه دهیم؟
ساعتها-مایکل کانینگهام-صفحه 26-انتشارات کارواندرد و دل:عطف به امرتان لابد خوبیم. کلی هم دیشبمان را به صبح کشاندیم با هدیهی سنجاقکمان به مریم مامهرمان. از طرف خودم به خاطرش و به خاطر چیزهای دیگری که دیروز عصر با خود داشت میبوسمتان. با اینکه هنوز نمیدانیم چهمان خواهد شد ولی یکدوری برویم بزنیم توی شب نیمه بارانی، من حرف نزنم و شما یشنوید؟ شما حرف نزنید و من بشنوم؟ چترمان آسمان باشد و کفشمان خاک؟
پایاننوشت :چون به خودم قول دادم امروز در جایی میان بودنهایم که دیگر کسی را به خاطر فریاد زدن غمهایم غمین نکنم این آخرین شعر/متن هم اینجا باشد. با اینکه صورت مساله پاک نمیشود ولی نگفتن بعضی چیزها فراموشیشان را زودتر نوید میدهد. اگر روزی ننوشتم بدانید که تمام خوب بودنم تمام شده.
میاندازم خودم را در باد
و دستان باد را میبوسم
که مارپیچ میرود میانشان
زمان قاچ میخورد
تنها تکه پارچهی رنگی، گواه بر نقاشیت میدهد
بعد از آتشسوزی
جیغ میزنند و ستونها یکی یکی میفتند
بیآنکه بدانند همه اش خوابی بوده
به نام "دنیا"
پینوشت :سخت است دکتر خودت بشوی، ولی میارزد وقتی از خودت میچاپی.(دکتران عزیز یک نسخه طلب ما یک چاپیدن طلب شما، صرفش کنید :چاپیدم ...)
چرانوشت :یک چرا از زندگیتان بنویسید : من هم یکی مینویسم "
چرا بعضیها فکر میکنند کم میآورند اگر در مقابل چیزی هیجانزده شوند، و همیشه آخر حرفشان میگویند ما اینها را کهنه کردیم؟ "
شما هم بنویسید کلی چرا در مورد سرندیپیتی و سگ آقای پتیبل و گراد و اینا داشتم ولی خب یکی یکیست دیگر، حالا شما یک چیزی بنویسید.
Labels: روز نوشت