جمیع واژگان ِ هنری که پا خوردنشان، برق میاندازد در این سیاهی ِ زمین؛ نهفته مرواریدی دارند در عالم ِ دل.در هر مقامی و زمانی و جلوه ای، رب النوعیند از عالم ِ بالا، بی خراش و پر خروش.دانه به دانه و ذره به ذره رسوخ میکنند در جان ِ این جماعت بیتابِ عشق. سطر به سطر؛ ملـیِّن جانند و قلم به قلم؛ توتیای چشم، بی زوال میشوند دراین مثلث زندگی، پرده را گهگاه به نازی برمیدارند از گلچهرهشان در این وادی ِ نامحرمان.سبک وزنان ِ هنر، دل خوش دارند به، به به و چه چه ِ آنی! چه مردان ِ طرب عیش میکنند به پنجه آلودن در غمازی ِ طبع. کیمیاگریست کارشان و جز این قالی کرمان، قالی کرمان نمیشود.
Labels: کوتاه نوشت