ناخوشاحوالی چند روزهمان حکایتِ همانست که نوبتِ پیش عارض شدیم. خب سخت که هست، با اینحال عیشش بهجاست، علیالخصوص همان اوایلش. اگر تا آخر همینطور می و مطرب بود که ملالی نبود. دراین دورهی وانفسا پس بزنی فکشان میجنبد بیکلاسی، نهخیالت برود اراجیفِ این رعیتِ خالهزنک مهم باشد. ولی راستش، این دور و بر دیو و دلبری بههم نمیرسند. بوی ترشیدگی اهل خانه را بیچاره کرده، محض ِ جور شدن با جماعت است که دلدادهایم به این مصیبت.
اولش یکچیزهایی را درونمان قلقلک میدهد؛ مثال ِ همنشینی ِ گل و بلبل. وامانده چند دقیقه که میگذرد میشود سوهان ِ روح؛ دل و رودهمان میریزد توی حلقمان. انگاری چماق بکوبند، همهجایمان زق زق میکند، سرمان دنگ و دنوگ میکند. چشمانمان سیاهی میرود. میخواهیم دنیا خراب شود روی سر کچلمان. نمیدانیم تاوان ِ کدام گناه ِ نکردهمان را میدهیم. لامصب، موسیقی ِ سنتی را میگوییم.
Labels: کوتاه نوشت