دلم که باران میخواهد به تو میگویم:«کاش باران بیاید». تار تنیدهی دلم را دستی میشوی برای نواختن. آسمان را آشوبی برای باریدن. باد را غوغایی برای رقصاندن بادبادکها. برگهای بید را نوازشی برای تاب خوردن در آن هوای تاریک و مواج. میدانستم به تو که بگویم میآید. میدانستم تو نه خدایی نه بندهای. به من بگو تو همان بندهای که خدایی میکند یا همان خدایی که بندگی میکند؟
پ.ن: مـ
چکرم!
Labels: کوتاه نوشت