29 June 2007

 حرفهاي آخر هفته





حرفهای آخر هفته

مقدمه‌ای اندر باب: دیر شده؟ نه بابا! جان شما درست وقتش همین الان است. حالا هم باورتان نمی‌شود کلی آدم را پیچانده‌ایم رسیده‌ایم که یک چندخط طوماری بنویسیم برای خالی شدن دل.
  • اعتراف‌های آخر هفته:

-اعتراف می‌کنم اعتراف کردن کار بی‌نهایت مزخرفیست.
-اعتراف می‌کنم سعی داریم بیشتر این‌بار اعتراف نکنیم. اعتراف می‌کنم داریم به طرز محترمانه‌ای می‌پیچانیم‌تان.
-اعتراف می‌کنم ناراحت شدم، عصبانی شدم، خرد کردم، خرد شدم. ولی ما بلند می‌شویم و می‌ایستیم. در مرام‌مان روی زمین ماندن نیست. هنوز هم به چیزهایی که باید، افتخار می‌کنیم. شاید به چیزهایی که برای‌مان باقی مانده.
-اعتراف می‌کنم هرچقدر هم با کسی تناقض داشته باشیم از دوستی همیشه استقبال می‌کنیم. راه‌ها هنوز بازاست. حواستان باشد.
-اعتراف می‌کنم جلوی مهربانی بعضی‌ها ما کم می‌آوریم.
-اعتراف می‌کنم حسودی می‌کنیم وقتی کسی به ما لطفی می‌کند و ما را تا حد مرگ خوشحال می‌کند. آن موقع با خودمان فکر می‌کنیم کاش من می‌توانستم کسی را تا این حد خوشحال کنم. دغدغه کنید خوشحال کردن مردم را.

  • درد ِ دلهای خودمانی آخر هفته:

-گاهی آدم پیچ می‌زند در خودش، این پیچ زدن برای من زیاد طول نمی‌کشد.
-در مورد خودم تا به‌حال دروغ نگفته‌ام. چیزی را که بوده‌ام نوشته‌ام یا گفته‌ام و فکر می‌کنم اگر برداشت اشتباهی از حرفهایم شده بهتر بوده که در جریان قرار بگیرم.
-من اصلن فضول نیستم. یکی این‌را برایم ثابت کند لطفن. خودم نمی‌توانم ثابتش کنم. با همان تعرفه‌ی سال هشتاد و شش با شما حساب می‌کنیم.
-من این‌بار زیاد احتمالن حرفم می‌آید. اگر حوصله ندارید بی‌خیال شوید یا مثل سنجی خط اول و آخر را بخوانید.[این یک تیکه‌ی حرص درآور است]
-به فاتحان از صمیم قلب تبریک می‌گویم.

  • توصیه‌های آخر هفته:

-توصیه می‌کنم موقع اعتراف حواستان باشد چه اعترافی می‌کنید. هیچ‌وقت ضعف‌هایتان را اعتراف نکنید. همیشه ضعف‌هایتان را در گوشه‌ای برای خودتان نگه دارید. ربطی به قابل اعتماد بودن طرف[حتی اگر کشیش باشد] ندارد. با اعتراف به ضعف‌هایتان راه برطرف کردن‌شان را هم گم می‌کنید. ما یکبار اعتراف کردیم عین چی پشیمانیم.
-توصیه می‌کنم داخل دبلیو.سی[گفتیم خارجیش مودبانه‌تر است] که می‌شوید. ببینید زنبوری آن اطراف نباشد.
-توصیه می‌کنم انقدر رذل نباشید[بعله مهندس دکامایا]. وقتی انقدر خودتان رذلید[بله همان شما!] انتظار نداشته باشید دیگران در مقابل شما مثل کف دست باشند.[در راستای باند بازی‌های خطرناک و خنده‌دارتان/مان]
-توصیه می‌کنم گاهی به یاد بیاوید که میمیریم. و این مردن زیاد هم دور نیست. چنگ نزنید به چیزی که به تالاپی بند است. فرتی توی قبرید. جان ِ شما!

  • آرزوهای آخر هفته:

-آرزو می‌کنم [...](این خیلی خصوصیست! جان شما نمی‌شود بلند گفت)
-آرزو می‌کنم این‌قدر «آرزو» را «آروز» ننویسم که صد دفعه برگردیم و پاک کنیم.
ـآرزو می‌کنم که همیشه و همه یادشان باشد دنیا ننشسته که سوارش شویم. باید رامش کرد.
ـآرزو می‌کنم در هیچ زمانی هدفم از زندگی خوشگذرانی نباشد. [نفی خوش‌گذراندن نیست لابد]
-آرزو می‌کنم این مهندس دکامایا دنبال ماشین‌ها بیخود راه نیافتد که ما چهاربار یک خیابان را بالا پایین کنیم.
-آرزو می‌کنم فاتحان موقع بالا رفتن استخوان خورد نکنند. آرزو می‌کنم گاهی نگاهی بیاندازند و ببینند واقعن جنگی در کار بود؟

  • کتاب آخر هفته:

ناطور دشت-سلینجر

کسی شماره‌ی سلینجر را ندارد؟ دلم می‌خواهد یک تماسی داشته باشم با ایشان.

  • آهنگ آخر هفته:

در راستای تقاضاهای شدید برای بادبادک‌ها و شاپرک‌ها و این‌ها. این زیری را که لابد تابلو هم هست چیست به گوش جان نیوش کنید ولی مصرفش شرط دارد. تشریف می‌برید جلوی آینه و بلند بلند برای خودتان می‌خوانیدش. اگر هم فرد مناسبی آن اطراف بود که می‌شد برایش خواند دریغ نکنید. اوکی؟ ای‌ول! دم همتونو قاچ!



حس کردیم کم است. یکی دیگر هم همین‌طوری سوری می‌گذاریم. ببینید می‌پسندید. راستش یادم نیست از کجا توی دست و بالم مانده. امیدوارم از وبلاگ ِ یکی از شماها دانلود نکرده باشم. به هر حال هستند کسانی که نشنیده‌اندش.



  • جوک آخر هفته:

به اکبر کامیون گفتند عاشقی سخت تره یا گرسنگی. شروع کرد به دویدن و گفت : تنگت نگرفته که هر دوش از یادت بره !


  • ته‌مانده‌ی حرفهای آخر هفته:

-ما قرار بود از خرداد شروع کنیم به درس خواندن. حالا تیر رد شده. اوف! خدای من!
-رفته بودیم یک جایی برای کار. از ما پرسیدند شبکه چیست ما هم طی سه تا جمله گفتیم که یعنی کامپیوترها با هم ارتباط دارند و این‌ها. یکیشان برگشت و دهنش را باد کرد و گفت «جلل خالق»! با همه‌ی کلاسمان دلمان قنج می‌رفت بیفتیم روی زمین و هارت هارت بخندیم.
-چیزی اگر هم بلد نبودید مهم نیست. شروع کنید یاد می‌گیرید.
-سرعت‌تان را تنظیم کنید که وقتی می‌خواهید از یک پیاده‌ی بیچاره‌ای آدرس بپرسید ده متر جلوتر نایستید.
-یک چیزی خواندیم این هفته آخ اگر بدانید چقدر که سوختیم. چقدر به خودمان فحش دادیم. این‌را گفتیم که یادمان باشد.
-می‌دانید به نظر ما فیلم خوب فیلمی‌است که هر لحظه که تمام شود همان‌جا بتوان کلی چیز از آن یاد گرفت. توهین نشود مثلن به فیلم‌نامه‌های بیضایی که تا آخرش باید رفت. حرف جای دیگریست.
-خدایش بیامرزد ملاقلی پور را. یادش افتادیم.
-هنر نوشتن هیچ‌وقت نداشته‌ام. چرا؟ نوشتنی که بر پایه‌ی تجربه و بالا پایین کردن باشد می‌شود مهارت. ما فقط از دل می‌نویسیم. در یک لحظه، محیط و من و قلم یک چیزی می‌ریزیم در دامن طبیعت. این‌است که کار من نیست.
-اگر تو هم مثل من دستت را که دراز می‌کردی یک مشت ابر می‌چیدی، این‌قدر حواست به زیر پایت نبود.

  • هدیه‌ی آخر هفته:

-پورج‌خان بعد از عمری نوشتند. دست‌تان درد نکند.
-مرسی آنیتا جان بابت داستان سه شنبه.
-دیدید این آزموسیس با یک [...] چه بر سر ملت آورد؟ [می‌خواستیم بگوییم چه ملت را مچل خودش کرده! نگفتیم]
-مثبت چهار هزارو و هشتصد و یازده سنجاقک‌مان را هم خیلی دوست داشتیم.
-آذین جان هم یک چیزهایی گاهی می‌نویسند. آدم کلی خوشش می‌آید.
-یکشنبه تشریف می‌بریم دانشگاه. یکی بلند شود با ما بیاید. های ملت! باشماییم‌ها!

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com