عهد کرده بودم با خودم که چیزی بنویسم برای روزت که به کلام خودت «هر روز روز توست، امروز بهانهایست برای تشکر». عاشقانه به سراغم نمیآید برای نوشتن. نه حتی سیال ذهنم راه میرود توی قافیهها. فقط مرور خاطرههایم در این خاطر کوچک است و تو و یک دنیا مهربانی. تمام دوستیهایمان و دویدنهایمان. از آن دانشگاه رفتنهای بچگی بگیر و اتوبوس دوطبقهها و نشستن آن بالا روی اولین صندلی و چشم من که خشک میشد به در شهید پیچک برای آمدنت و بهانههای من برای تاببازی و چرخوفلک نشینی برای نگه داشتن چند دقیقه بیشترت تا کلاسها و من و یک مشت دوست و شیطنت و لبخندهای همیشگیات. همیشه دوستم بودهای و همیشه یادم دادهای. میدانم که میخوانیم مامانِ خوبم. میدانم که امروز اگر نخوانی فردا حتمن چشمانِ مهربانت روی این نوشتهها میلغزند و تنها و تنها همان وقت است که این سیاههای به هم ریخته میشود واسطهای برای گفتن چیزی که در کلام نمیآید و خودت بهتر از هر کسی میدانی که به اندازهی یک دنیا به تو مدیونم. برای به دنیا آوردنم و برای در دنیا نگه داشتنم و برای اینکه یادم دادی که دوست داشته باشم و دوست داشته شوم.
دختربدجنسِتو: مسعوده
Labels: روز نوشت