27 July 2007

 حرفهاي آخر هفته


حرفهای آخر هفته:

مقدمه‌ای ان‌در باب: عروض شرمندگی داریم خدمت خودمان، وبلاگمان، دوستانمان، خوانندگانمان (جو خودباحال بینی را داشته باشید). گمانمان سه هفته‌ای می‌شود که ننوشتیم حرف‌های نه چندان گهربار آخر هفته‌مان را. به هر حال غیر از چیزهایی که هست و در طی حرفهای‌مان خواهیم گفت باید بگوییم ازین رکود وبلاگی زیاد هم راضی نیستیم.


  • اعترافهای آخر هفته:

- اعتراف می‌کنم ما کلن آدم دودره باز و حسود و بدجنسی هستیم. والسلام.
- اعتراف می‌کنم به این واقعیت که همه چیز با هم قابل داشتن نیست ایمان دارم. همه چیز در تعادلی نه چندان پایدار در حال اجراست. به هر حال چیزی که هست وزنه‌ی شادی‌های آدم هرجا سنگین‌تر باشد آن‌جا جای خوبی برای اطراق کردن است.
- اعتراف می‌کنم ننوشتن‌مان به معنای نداشتن حرف نیست. اعتراف می‌کنم گاهی به قصد نمی‌نویسیم و نانوشته‌هایمان را برای کسی می‌گوییم تا شاید گوشی باشد که بشنود داستان‌هایی که این‌بار داستان وار نمی‌آیند. شاید موجی باشند از دلی بر دلی.
- اعتراف می‌کنم هیجان‌انگیز بود دیدن دوستی قدیمی در شهری که فکر نمی‌کردیم خبر چندانی در آن باشد.
- اعتراف می‌کنم حالمان کم کم دارد از هرچی دامبولی دیمبول است به هم می‌خورد. شور شده ها !
- اعتراف می‌کنم از دست بعضی آدمها و رفتارهایشان به شدت حرص می‌خوریم. هرچه ندارید شرف داشته باشید. کجا را می‌خواهید بگیرید اگر شرفتان را بر باد دهید؟
- اعتراف می‌کنم [...]
- اعتراف می‌کنم بعضی وقتها واقعن حس می‌کنیم حقمان است یک گلدانی توی سرمان خرد شود.


  • درد و دلهای خودمانی آخر هفته:


- راستش دلمان برای وبلاگ و وبلاگ گردی و وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی تنگ می‌شود. از وقتی این بلاگ رولینگ تعطیل شده گویا زندگی وبلاگی ما هم تعطیل شده.
- همیشه دلمان می‌خواست یک روزی باشد که برگردم به عقب و بخوانم چیزهایی که نوشته‌ام را. فکر می‌کنید حالا وقتش رسیده که برگردم و از نوشتن خداحافظی کنم؟
- آدم باید خیلی خر باشد که خودش دو دستی خودش را پرت کند توی چاه. خب مثلن در مورد لباس و کفش و الخ می‌تواند خالی ببندید به راحتی. آن وقت نه کسی می‌نشیند و ناخنهایش را می‌جود نه آن یکی حرص می‌خورد. ولی خب ما خریم چکارش می‌شود کرد؟
- شده در داشتنتان احساس نداشتن کنید؟ شده که بترسید؟ شده در بودن کسی دلتان برایش تنگ بشود؟
- مهندس دکامایا رفته‌اند به سواحل جنوبی مانده‌ایم این چند روز چه کنیم بدون ایشان.
- دلمان برای همه‌تان تنگ شده. انقدر که گاهی افسوس آن روزهای پر شور وبلاگی را می‌خوریم. حالا شاید برای شما هنوز هم پر شور باشد. ولی ما که نیستیم سنجی هم که نیست آزموسیس که فرکانس را جدن کم کرده، بقیه هم که یا نمی‌نوسیند یا وبلاگ‌هایشان برای‌مان فیلتر است می‌رویم و نمی‌شود کامنت بگذازیم. پرشین‌بلاگ هم که بالکل تعطیل است. آقا یکی بگوید ما چه گلی بگیریم به این سر کچل‌مان؟
- هرچقدر هم کسی را دوست دارید بگردید دنبال کسی که دوست داشتنتان را کامل کند. جان شما یکطرفه کسی راه به جایی نمی برد.


  • توصیه‌های آخر هفته:

- توصیه می‌کنم زیاد هم به بچه‌ها رو ندهید. آن وقت ولتان نمی‌کنند. توی مهمانی بدبخت می‌شوید.
- توصیه می‌کنم رانندگی را بازی بگیرید. به هر ماشینی دلتان خواست راه بدهید به هر کسی خوشتان نیامد راه ندهید. اصلن زندگی را بازی کنید. چکاریست هی فرت و فورت حرص این دو روز را می‌خورید.
- توصیه می‌کنم از گذشته‌تان فرار نکنید. به هر حال چه خوب و چه بد جزئی بوده از زندگیتان. کسانی را که شما را با گذشته‌تان قضاوت می‌کنند فراموش کنید. کسانی که ضعف‌هایتان را به رختان می‌کشند دور بیندازید. دوستی‌هایی را برای یک عمر نگه دارید که بیشتر از هرچیزی بتوانید خودتان باشید. بدون اضافه و کمی، بدون ترسی برای وانمود کردن یا حتی برای گفتن چیزهایی که باید گفت.
- توصیه می‌کنم موقع رقصیدن‌های بپر بپری از جمله آن لزگی حواستان به پای نفرات ایستاده آن دور و بر باشد.
- توصیه می‌کنم فراموش نکنید که زندگی جز چرخش‌های دایره وار نیست. تعلل نکنید تا سیصد و شصت درجه‌ی بعدی. تعلل هم کردید نگران نباشید بالاخره این سیصد و شصت درجه طی می‌شود.
- توصیه می‌کنم دروغ نگویید. هر راستی را هم نگویید ولی سیلابس گفته‌هایتان در یک دوستی بیش از نگفته‌هایتان باشد.


  • آرزوهای آخر هفته:

- آرزو می‌کنم دوست نازنینم شیوا خوشبخت باشد.
- آرزو می‌کنم خودخواه نباشم. آرزو می‌کنم بتوانم خوشبختی دوستانم را چه از دور و چه از نزدیک ستایش کنم و برایشان چیزهای خوب بخواهم. همه‌ی دوستانم !!!
- آرزو می‌کنم آرامشی در دل‌های همه‌تان بیفتد از نوع آرامشی که من اکنون دارم. آرزو می‌کنم برایتان در دنیا چیزی جز چیزهایی که مایه‌ی آرامش‌تان است مهم نباشد. آرزو می‌کنم زندگی کلش برایتان لذت باشد. [و این لابد نفی نگرانی و دلتنگی نیست. می‌دانید که گاهی نگران شدن برای کسی خودش عین خوشبختیست. در کل تعلق داشتن به چیزی، جایی، کسی مایه‌ی خوشیست.]
- آرزو می‌کنم مهندس دکامایای ما کمی مرام داشته باشد از اول دل ما را نشکند که بوق هم برای‌مان نمی‌آورد.
- آرزو می‌کنم دل‌هایی که از دستم ناراحتند بدانند که قصدمان شکستن کسی یا چیزی نبوده. پنج دقیقه است نشستیم نگاه می‌کنیم که چه بگوییم می‌بینیم ما التیام دادن بلد نیستیم ... این است که بزرگی کنید فقط ببخشید.
- آرزو می‌کنم اگر قرار هم باشد چیز خوبی تمام شود خوب تمام شود.


  • آهنگ آخر هفته:

خب این آهنگ را گوش کنید دیگر !



  • ته‌مانده‌ی حرفهای آخر هفته:

- گاهی لبخند می‌زنیم، به روی خودمان نمی‌آوریم. ادا هم شاید درمی‌آوریم. ولی نمی‌دانم چرا انقدر تابلو می‌شویم این کارها را می‌کنیم. بعد خب چطورست می‌فهمند که ما شاکی هستیم؟
- خیلی بد است آدم به مویی وصل باشد. با یک نهیب سقوط کند [بدون شرح]
- گاهی اگر تکرار کس دیگری باشید چکار می‌کنید؟ شاید نوعی ترس باشد. نوعی دلهره که نکند اینی که منم من ِ من نباشد.
- تاریخ را که می‌بینم از پایان خودم ترسم می‌گیرد. کجا تمام می‌شویم؟ نه تاریخ باستان و ایران و ... تاریخ زندگی‌های خودم و اطرافیانم. تنها چیزی که من را از گذشته می‌ترساند ترس از تکرار سرانجام است.
- وقتی چیزی، کسی، نوعی را دوست داری، در هر شرایطی که باشی دوستش داری. چون و چرایی ندارد. حتی اگر بدانی قرارست خیلی سخت باشد بعد خب لابد سختیش را هم دوست داری.
- زندگی را بازی ببینید. یک شوخی. نه چندان جدیست که برایش اخم کنید نه آن قدر بانمک که قهقهه بزنید. فقط لبخند بزنید و رد شوید. هیچ مشکلی هرچقدر هم بزرگ به اندازه ی لبخند شما جدی نیست.
- شبها می‌ایستیم دم پنجره‌ی نارنجی و ماه را نگاه می‌کنیم. صدای باد را می‌شنویم که لای برگ‌های باغ میرزا می‌پیچد. به نظرتان آسمان پایین نیامده این چند وقت؟
- صدا هم موهبت بزگیست. تلفن هم همین‌طور. بهش فکر کرده بودید؟
- می‌دانید که من یک کفشدوزک آبی هم برای تولدم کادو گرفتم؟
- قرار بود داستان بنویسیم ها !‌یادتان هست؟
- خیلی چیزهای دیگر هم باید بنویسیم از فوق و باشگاه و زندگی و چیزهای دیگر ولی فعلن مجالش نیست. باشد برای بعد. بیشتر خواهیم نوشت اگر قرار شد که هنوز وبلاگ نویس بمانیم.

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com