حکایتش از حکایت دلتنگی جداست، نه حتی حکایت دستهای همیشه بازت است و یک دنیا مهربانی. حکایت حفرههای خالی هم که نیست که با سلام و علیکت پر میشود و با خداحافظیت دوباره خالی میشود. بگذارش کنار همهی اینها را. نه حتی نقل این عصر شنبه است و تنهایی و دست به دامن کلمهها شدن.
میدانی که دنیایی را هم بدهم میزان نمیشود ترازو با کفهی مهربانیت. قیاس در بودن و نبودنت نیست. ترس گاهی مرغ مگسسانی میشود دور این دل بیصاحب، نزدیکهای غروبی که بدون بودنت خیلی چیزها کم است. تو که آگاهی؛ چه حرجی به وراجی....
مبارک باشدت این روز ...
Labels: کوتاه نوشت