حرفهای آخر هفته
مقدمهای اندر باب: به هر حال هنوز هستم، با اینکه هر هفته نشده که بنویسم ولی خوشحالم هست آخر هفتههایی که حرفهایم را اینجا و برای خودم و برای شما میریزم روی داریه.
- اعتراف میکنم نه اینکه حالا به عمق سکون و آرامش رسیده باشم، ولی یک جاهایی هست توی زندگی، دیگر هیچ چیز خاصی نمیتواند نهفتههای در اعماق را جابجا کند. آن جا میشود خودت را تمثیل کنی به دریا.
- اعتراف میکنم زمانیست گوش گرداندیدهایم برای شنیدن صدای قدمها، صدای نفسها، صدای ضربانهای قلب ...
- اعتراف میکنم از پس ما برآمدن آنقدرها هم که گمان میرود راحت نیست.
- اعتراف میکنم من به بخش تاریک وجود انسانها معتقدم. بعضیها را نمیتوان کامل دید ولی حقیقتش اینست که ترجیحمان آب است همانقدر ساده همانقدر زلال.
- اعتراف میکنم ما آب انار زیاد دوست داریم.
- اعتراف میکنم [...]
- اعتراف میکنم اگر نارنجی نبود نقاشی هم نمیکردیم.
- اعتراف میکنم ما کم میگوییم ولی از مقابل پرسشها هرگز فرار نمیکنیم. یکطوری انگار موظفیم سوالها را جواب دهیم.
- درد و دلهای خودمانی آخر هفته:
- راستش ما فعلن دردی نداریم که بگذاریمش به اشتراک جز این درس و زندگی که گویا همینست که هست.
- اصولن نگرانی چیزیست واهی، چیزهای واهی را بگذارید کنار. پریشانی برای چیزی که نیامده و حکم صددرصدی نیست که بیاید. اگر آمد که آمد نیامد بُردتان بیش از باختتان است.
- واقعن خجالتآور است وقتی ناراحت نیستی بهزور بچپانند توی چشمانت که ناراحتی. ناراحتی با توی فکر رفتن فرق دارد و که میداند کدام مخربتر است.
- این روزها میشنوم، میبینم، میخوانم زندگیها را که خوکدانی شده. فکر نمیکنید این [...]کاریها انقدر داد و قال ندارد.
- میدانید کلی ناراحتم از آنچه بر دنیایمان میگذرد که همه چیز بسته شده به همین تن مزخرف که فردا طعمهی کرمها خاکیست. لذتهای تن! چیزی که هست این دنیا برای هیچ کداممان کفاف نمیدهد. راه را اشتباه گرفتهاید.
- ما به مجازاتهای نامطابق با عمل به شدت اعتراض داریم. همینجا و با صدای جیـــــــــــــغوار شکایت خود را اعلام میکنیم.
- قبلن هم گفتهام از مبحث کلکل زیاد خوشم نمیآید. بگذارید کنار این بچهبازیها را.
- چرا ما جدن اینروزها چشمهای پریا را فراموش نمیکنیم؟
- قبلن نوشتن خالیم میکرد حالا نیازی به خالی شدن ندارم.
توصیههای آخر هفته:
- توصیه میکنم چشمها را نادیده نگیرید.اشتباه نگیرید همدرد طلبی را با طبابت. گاهی کافیست که بفهمید. نگاههای پرسشگر اما دنبال راهحلند.
- توصیه میکنم شرافت را بگذارید پایهی زندگیتان. دین و آیین بر نمیدارد. پیش خودتان شرمنده نباشید.
- توصیه میکنم بگردید در خودتان بیشتر از هر چیزی، چون دانه. آنقدر در خود باشید تا از آن تاریکی به درآیید، چون جنین. تمام زندگی جز خودتان نیست و این دور از پرداختن به لذتهاست، حتی دور از آرامشهایی که پایدار نیست.
- توصیه میکنم به دیگران اجازه دهید خطا کنند، به خودتان اجازه ندهید خطا کنید. خطاهای دیگران را به حساب خود بگذارید. هیچ خطایی یکطرفه اتفاق نمیافتد.
- توصیه میکنم با زندگی دست و پنجه نرم نکنید. زندگی را فقط بگذرید. دست و پنجه که نرم کنید هم وقت را از دست دادهاید هم انرژی را. میانبرها را ببینید. اگر پا ندارید که راه بروید، پرواز کنید.
- توصیه میکنم گاه گاهی اشک بریزید نه برای اینکه طعم خندیدن را بچشید فقط برای اینکه گاهی گریسته باشید.
- آرزو میکنم شبهای آرام نثار همهتان باد.
- آرزو میکنم غمهای چنبره زده توی دلهای هر کسی راهش را بگیرد و برود. بعضی غمها هستند، نه اینکه بشود گفت برای چه! نگرانیست؟ ترس است؟ افسوس است؟ احساس گناه است؟ نمیدانم. آرزو میکنم بنشینیم و دلهایمان را کنکاش کنیم و در دل هیچکداممان چیزی نباشد از جنسی تلخ! تلخیای هم گر هست، تلخی قهوه باشد.
- آرزو میکنم روح وبلاگمان بیشتر این اطراف باشد. راستش زیاد خوشحالیم که وبلاگمان روح پیدا کرده. چه اهمیتی دارد جسم. واقعن! جایی که کم میاوریم و بالاتر نمیتوانیم که برویم از آن سطح محدود گیرمان میرود به این قوس، به این بالا و پایینها. فراتر که بروید به خودتان میخندید که چه باختهاید.[جو گرفت! کمی بی ربط بد]
- آرزو میکنم هر چه میخواهم باشم ، بی شرف نباشم.
چاه بابل - رضا قاسمی
- تهماندهی حرفهای آخر هفته:
- خودمان هم میدانیم چشمهایمان لومان میدهد. اکثرن چشم میدزدیم ازین زندگی مگر وقتی که چیزی برای باختن نباشد؛ ترسی برای اعتراف. [نه البته وقتی جز خودمان را بازی میکنیم]
- ما گاهی در زندگی اشک هم میریزیم. ولی زندگی را با تمام بدیهایش دوست داریم.
- آسمان نه اینکه آرامش بخش باشد، دستی برای در آغوش گرفتن ندارد ولی سکونش و ابرهایی که بی سند طی میکنندش میتواند قانعتان کند که هنوز زندگی ادامه دارد.
- ما حرف خودمان را در مورد مهندس دکامایا پس میگیریم. ایشان کلی بامرامند و سواحل جنوبی را کلن بار کردند برای ما آوردند.
- به جان شما دیگر این تو بمیری از آن قبلیهایش نیست. مینشینیم خفن [ها؟] میخوانیم.
- دلمان میخواست تولد نیوشای نازنینمان میرفتیم. نیوشا که حالا دو سالش میشود نه فقط به خاطر خودش که به خاطر مهربانوی گلم آنقدر در دلم جای دارد که خدا میداند.
- بعضیها هستند که گذر این موج زندگی را مخصوصن آنجاهایی که گذرش سخت میشود آرام میکنند. نه اینکه راهحلی داشته باشد. نه اینکه توی این افت و خیز نگذارند که حتمن بیفتی. ولی اگر هم افتادی لباست را تکان میدهند تا خاکها پر بکشند. شما هم خاک بتکانید از دامن دوستان. خرجی که ندارد، دارد؟
- از دیدن وبلاگ هری/نوترینو بسیار خوشحال و هیجانزده شدیم. از سر در همین دالان میگوییم که آرزو میکنیم سالهای سال بنویسد و خلاقیت و ابتکارش را به رخ بکشد.
- قبلن گفته بودیم هر راستی را نگویید دروغ هم نگویید و الخ، باید اعلام کنیم که منظورمان به هیچ وجه پنهان کاری نبوده و نیست. جایی اگر حس کردید که پایههایتان آنقدر محکم هست که فرو نریزد ندویید ولی پاورچین، پاورچین جلو بروید. نگرانی از جای پاها اصولن عادیست. همه چیز با یک نهیب فرو میریزد. اینست که آرام زمزمه کنید؛ فریاد نکشید.
- به زور است که نمینویسیم، خودمان شرمنده میشویم زیاد که میشود. اینست که بقیهاش باشد برای بعد.
Labels: ويكند نوشت
7:56 PM