نقل به مضمون میکنم از
ژان پل سارتر، کتاب تهوع. جایی در کتاب میگوید باید چیزها را تعریف کرد یعنی توصیفشان کرد، چون همین اشیاء هستند که در گذشت دقایق و سالها تغییر میکنند. همینها هستند که وجودشان در روند زندگی مهم است و تغییر کردنشان. بعد شروع میکند به توصیف یک جوهردان، وسطش وامیماند و موضوع میچرخد، حالا جای حرف زیاد دارد.
چیزی که قرارست توی کروشه برای خودم بگویم این است، [یا شما میخواهید بخوانید پرانتزی از ذهن لابلای خواندن یک کتاب، فکر کردن همیشه همینطوری اتفاق میفتد. قرار نیست که از سر تا ته یک مبحثی مطرح شود گاهی فقط اینکه بگویند فلانی تبلیغات دهان پر کنی دارد ممکن است فکرتان را مشغول کند به تبلیغ یا به این اصطلاح دهان پر کن. یا حالا هر چیزی بحث سر چهارتا جملهایست که آن بالا نوشتهام.]
توصیف شکل ظاهری اشیاء چندان هم کار شاق و مهمی نیست، یا بهتر که بگویم بیشتر کسالت آور است. به زعم من لابلای این توصیف روح اشیاء باید خوابانده شود. روح اشیاء میتواند با شاخصهای به چشم بیاید مثل یک ترک یا یک لکه. یک قطرهی ماست روی یک پیراهن سیاه از کل پارچه و تشکیلاتش مهمتر میشود یا حتی پارگی یک کاغذ. اگر بخواهم در موقعیت منتشرش کنم این مثال بدی نیست فکر کنید برای شما جالبتر است که بگویم کتابی روبرویم است صحافی شده با رنگ قرمز، نوشتههای روی جلد همه طلاکوب، حدود صد صفحه، نام نویسنده آن بالا و نام کتاب زیرش آمده، یا برایتان جالبتر است که لابلایش بگویم کتابی روبرویم است گرد خاک درونش نفوذ کرده، چند دست باید چرخیده باشد و مدت زیادی جایی ساکن بوده باشد. به نظر از آن کتابهای پدر و مادر دار است. اشیاء برای خودشان شخصیت دارند اینرا باور کنید یا حداقل بعد از مدتی شخصیتشان مشابه افرادی میشود که با آنها سروکار دارند. ترتیب نام کتاب و نویسنده جابجا شده. معلوم است که نویسندهاش شخص مطرحیست که نام کتاب اهمیتش را از دست داده و دانستن این که این کتاب متعلق با فلانیست آن را آنقدر مهم جلوه میدهد که مجبور شوی بخوانیش. یکطوری روی میز قرار گرفته که انگار امروز همان روزیست که باید خوانده شود....
Labels: فكر نوشت