1-خیانت به نوعی جزئی شده از زندگی هر کداممان حالا به فرض که اسم به این وحشتناکی رویش نگذاریم.
2-خیانت به یک عشق است که در نظر اول به ذهن میآید و این به آن دلیل است که خیانتی ازین نوع ناجوانمردانهترین آن است. جایی که روح یک آدم متلاشی میشود بیآنکه راهی باشد برای بازگشت.
3-خیانت، در اصل یک بازیست. بازی کثیفیست که همبازیش بازی میشود به جای اینکه بازی کند.
4-خیانت به یک کشور، به یک ملت، به یک نسل همیشه در پی توجیهاتی عاقلمآبانه اتفاق میافتد. هیچکس خودش را مقصر نمیداند؛ هر کس خودش را مستحق آنچه متعلق به اوست میداند. هر مغزی استدلالهای منطقی برای فرار کردن ازین اتهام میسازد.
5-خیانت به خودمان همهاش را شامل میشود. کورت ونه گوت در کتاب اخیرش Mother night نتیجهای که میگیرد ایناست که ما عاقبت آن چیزی میشویم که به آن تظاهر میکنیم. ربطش را بگردید پیدا میکنید.
6-خیانت یکی از آن معدود اتفاقهای یکسویه است که یک طرف را دچار شکست حتمی میکند. طرف برنده مطمئنن برای همیشه پیروزمند زندگیش نمیماند.
7-خیانت به مثابه یک حماقت یا یک تیزهوشی؟ خودخواهی؟ بیقیدی؟
8-خیانت به یک گروه لطف به گروه دیگر نیست. اگر اینطور به نظر آید یکی از آن دو گروه راه عبث میروند.
پ.ن: خیانت در
هزارتو، و داستانوارهی من «
بخواب مردِ من».
بعدالتحریر: چقدر وقیحی
رفیق! چقدر حقیری تو...
آدم نمیداند بخندد یا گریه کند. بگذاریمش به حساب خیانت. میبینید به همین سادگیست. بدون اندکی پس و پیش. از
این حرف میزنم در
پندار ِ نیک آرایه!
توضیح بعدالتحریر: موضوع اینست که نوشتهی هزارتوی ما با هیچ تغییری در سایت رفیقمان آمده، گفتیم که قصه را کامل گفته باشیم.