برای تو مینویسم که در سفری، برای تو که نبودنات لحظه به لحظهاش آواریست که خراب نمیشود روی سر آدم؛ گاهی میترساند، گاهی خسته میکند و گاهی دلام را میزند این ثانیههای بدونِ تو بودن. برای تنوع، آهنگ گوش میدهم. راه میروم. کتاب میخوانم. برای تنوع، عکس میگیرم. نقاشی میکنم. داستان مینویسم. چهکارش کنم که همهاش یاد تو میاندازدم. اصلن چه معنی داشت که همهی اینها را تو هم بلد بودی؟ و بلد بودی چطور یک دل رمیده را بگیری و دربند کنی که حالا خودش بماند و قلادهاش. یویو شدهام این روزها، هر طرف که میروم بند شدهام به دستی و برمیگردم. پرواز هم که میکنم بومرنگام. دور میزنم و میخورم درست توی سرت...مکافاتیست حرف دل. اگر قَسَمی نبود که به جانات خوردهام لااقل خیس میکردم راه اینجا تا آنجا را با اشک، شاید که زودتر برمیگشتی.
برای تو مینویسم که در سفری، برای تو که اینروزها نمیخوانی نوشتههایم را. برای تو که بسکه پررنگ شدهای در زندگیام، بسکه بلند نواختی نوای دوستداشتنات را، حالا همهچیز سکوت کردهاند به احترام واژههایت. حالا همهی اینجا منتظرند که برگردی، که بخوانی، که بخندی، که دستهای گرمات را باز کنی برای به آغوش کشیدن قندیلهای دلتنگیام، که باز دور زندگی بچرخیم و به حماقت منطق پوزخند بزنیم.
برای تو مینویسم که در سفری، برای تو که به این زودیها برمیگردی و به این زودیها میروی.
Labels: روز نوشت