هنوز هم آدم عصر حجَرم. هنوز هم که دلم میگیرد پناه میبرم به قلم و کاغذ. خودم را جا میگذارم روی خطها. دلتنگیهایم را بینشان؛ تا بعدش بخوانم و بگویم چیزی هم نبود. دوست دارم که دردهایم بلغزند روی کاغذ، فحشها و بدوبیراههایم حتی. دلم میخواهد که ببینم میشود از بدی چیزی ساخت پر از قافیه. پر از ملاتی از کلمات برای خواندن.
روزهایم خالیست. چیز دندانگیری ندارد. بی هیچ اعتراضی قدم برمیدارم به عقب. دلتنگیهایم یکییکی برمیگردند و سلام میکنند و مینشینند درست روبرویم. دوباره چشمام را میزند نارنجی اتاقم. دوباره میروم دم پنجره و یادم نمیآید چرا سه ماه یا بیشتر است یادم رفته ازاین بالا هم میشود آن پایینها را نگاه کرد.
همهچیز همانست که بود. خرمالوها دیگر آنجا نیستند. درختها لخت شدهاند. از آسمان سرما میبارد و .... چیز دیگری نیست. یکجور بیحسی. دَوَرانی میان زمان. میان زمانهای من. شکافی میان دیروزها و امروزهایم. همه چیز همانست که میبینم و نمیبینم. محیط این قوطی زیر شیروانی پر از تنهاییهاییست که به هم نفوذ نمیکنند. همهشان پراند از ریتمهایی که برای خودشان آشناست و دیگری حتی به فکرش هم نمیرسد این آوازها معنایی غیر از آنچه شنیدهمیشوند داشته باشند.
و امشب منم که در جنگام با خودم. بیراهه رفتهام؟ نرفتهام؟ خوب جنگیدهام؟ زمان جنگ تمام شده؟ وقت شمردن زخمیهاست یا جمع کردن غنائم؟ وقت برگشتن است؟ حالا چرا جنگ!
...
این روزها سربازیام خسته ازاین بازی زندگی. خسته از خودم. دلم آرامش میخواهد. دلم فقط چند دقیقه آرامش میخواهد. چند نفس عمیق و یک لالایی طولانی، طولانی، طولانی ...
پسا.ن: چه دوست داشتم عذر تقصیر آقای مهمانمان را امشب برای چهار-پنج سال پیشاش که گفت «آن وقتها هنوز آدم نشده بودیم» و من در حسرت و امید که یک روزی من هم آدم میشوم! و کاش که زود بیاید آنروز!
پسا.ن: بعد از پابلیش عکس گذاشتیم گوگل ریدریها فحش ندهند لطفن!
Labels: فكر نوشت