حرفهای آخر هفتهمقدمهای اندر باب: سلام برف! تبریک به سال جدید میلادی برای تولدش. تبریک به شما برای دیدن برف یک سال دیگر از زندگیتان و سپاس بر آسمان به خاطر پلتفرم ِ خوب بودناش.
اعترافهای آخر هفته:- اعتراف میکنم سفیدی برف را بی ردپا دوست دارم. دستنخورده و بکر. سپیدی برف را گاهی بیش از نارنجیهای ذوق برانگیزم عاشق میشوم.
- اعتراف میکنم دلم میخواست که به اندازهی کافی دلداری دادن را بلد بودم. الان است که فقط دستام را میاندازم گردن کسی و لام تا کام حرف نمیزنم. دستام را میزنم زیر چانهام و زمین را نگاه میکنم تا فقط بداند که نفسی در امتداد نفسات بالا و پایین میآید. قلبی هست و گوشی که صدای اعتراضهایت را بشنود. همین و بیشترش را بلد نیستم.
- اعتراف میکنم ازین تراژدی زندگیام گاهی چنان دلم میگیرد که نهایت ندارد. سقوط میکند در اکسترممی که دره است و به خودم که میآیم دستام را میگیرم و بلند میشوم و به چیزهایی که فعلن دارم افتخار میکنم.
- اعتراف میکنم این روزها باز دوست داشتنام عود میکند.
- اعتراف میکنم حسود میشوم باز اینروزها. غریب میشوم و در غربتام غمگین بودنام را پنهان میکنم. این روزها دلام میخواهد زمان بایستد و من را با خودش بایستاند.
درد دلهای خودمانی آخر هفته:- گاهی وقتها هست توی زندگی که به قول آزموسیس «هست و کاریش هم نمیشه کرد». بعضی اتفاقات هم هست که بدون هیچ نقشی در درست شدن اوضاع باید بنشینی به تماشا. باید بازی کنی سناریوی نوشته شدهی زندگی را. خیلی وقتهاست که با خودم میگویم «هی! زیادم بد نیست». ولی حقیقتاش این است که گاهی از ناتوانیام برای درست کردن اوضاع دلم میگیرد. دلم میخواهد که دست بچرخانم و دنیا را مثل همهی آن کرهی زمینهای روی پایه بچرخانم. همان موقع هم فکر میکنم که اگر قرار بود من بچرخانماش چطوری میچرخاندم. باورتان میشود که نمیدانم و خوشحالترم که سرنوشتام را به دستام ندادهاند تا خودم بنویسم. میدانم که به معنای واقعی اشتباه مینوشتم.
- زندگی میتواند کسل کننده هم باشد. میشود خوشبخت بود و ازین خوشبختی تکراری خسته شد. میشود دلزده شد از همهچیز و مشت زد به دیوار. از آن مشتهایی که هیچ حرص آدم هم خالی نمیشود و دستدردت میماند و خودت و بغضی که از دردِ دل است و دردِ دست. زندگی میتواند پرهیجان و یکنواخت باشد.
- از اولش هم قرار نبوده تفالهای که از توی یکی درآمده و توی آن یکی رشد کرده اینقدر ادعا داشته باشد. حالا اینکه ما کجای دنیا را گرفتهایم که ضمانتنامه نداشتهمان را برای خوشبختی به رخ این دنیای برفی میکشیم، نمیدانم.
- شاید کمی بیادب شدهام توی این پست. حقیقتاش را هم که بخواهید برمیگردم و کلمههایم را پاک میکنم تا حرفی نزنم که درخور خودم و شما نباشد ولی باور دارید که آدم با خودش که صمیمی میشود بیادبتر میشود. گاهی حتی بیادب و لات میشود. برمیگردد و به خودش میگوید «اه عوضی! خفه شو» و آقا گاهی عجب خوش میآید این بدوبیراههایی که فقط خودمان حق داریم به خودمان بگوییم.
- زیاد داریم حرف میزنیمها! حواستان که هست؟
آرزوهای آخر هفته:- آرزو میکنم یک معجزهای، چیزی رخ بدهد ما این کنکور را قبول شویم. بله خب! خجالت آور است. حق دارید.
- آرزو میکنم همیشه در جواب سوال «خوبی؟»مان، بگویند «خوبم» و این خوب بودنشان چنان گرم باشد که چشممان را از نورش بزند.
- آرزو میکنم بهار را هم ببینیم و سر زدن شکوفهها را، بعدش لابد کار دیگری ندارم. میتوانم بگویم که یک سال را با هم دیدیم. شکوفهها و میوهها و برگهای پاییزی و برف را؛ ودوباره که هر کدامشان بیایند خاطرم را پر میکند از لحظههایی که قبل ازآنکه اتفاق بیافتند هم دوستشان داشتم. بعد از تمام شدنشان باز هم دوستشان دارم و همیشه به بوی تازگیشان تازه میشوم.
- آرزو میکنم آنقدر برف بیاید تا همهتان زیر برف خفه شوید. (هیهاهاها)
- آرزو میکنم زودتر خلاص شویم با دوستان برویم بیرون یک دوری بزنیم. نه که حالا خیلی کار داریم. نه اینطوری نگاه نکنید. پسزمینهی ذهنمان کلی مشغول است. جان شما!
توصیههای آخر هفته:- توصیه میکنم گوش کنید به صدای لالایی برف. و شما میدانید چرا من صدای مردهایی را میشنوم که مدام «لالا لالا» میخوانند و دخترانی را که با دامنهای سفید میبینم از آسمان پایین میآیند و هر جا که میرسند میخوابند؟
- توصیه میکنم بروید برفبازی.
- توصیه میکنم همان موقع که حرف دارید بنویسید الان مثل من به بیچارگی نیافتید تا هی کلهتان را تکان بدهید حرفهای این مدت بزند بیرون. خوب زوری که نیست. من آدم بیحافظهای هستم.
- توصیه میکنم مهر بورزید و خودتان را برای خوب نبودن توبیخ کنید.
- توصیه میکنم دست بیاندازید گردن زمان و لحظههایتان را دوست بدارید. زمان در انتظار بسیار کند، در هراس بسیار تند، در غم طولانی و در سرخوشی بر ما کوتاه میگذرد.
آهنگ آخر هفته:آهنگ این هفته را به خاطر برف و مخلفاتاش
انتخاب کردیم. باشد که دوست بدارید. تمام چیزی که من دوست دارم ازین آهنگ همان لالاییهاییست که گفتم.
تهماندهی حرفهای آخر هفته:- به قول کسی [که باور کنید حافظهام یاری نمیکند] گفته بود وبلاگها چه دچار نوستالوژی برف شدهاند. دقت کردهاید که برف یکی از آن چیزهاییست که نمیشود با غم و غصه جفت و جورش کرد؟ دلات هم بخواهد بگیرد شاید از سرخوشانگیست که قبل ازینها در برف داشتی. از مرور خاطرات. وبلاگیها هم گویا اولین گوله برفشان را پرتاب میکنند درست توی وبلاگشان.
- وبلاگها هم پیر میشوند. دیدهاید چروک و پختگیای که روی کلمات و نوشتهها مینشیند. موهایی که سفید میشود. بعد هم دیدهاید که اصلن هم ربطی به سن کسی که آنها را مینویسد ندارد؟
- وقتی که سعی میکنیم فراموش کنیم؛ تمام خاطرات گذشته و امروز و فردا را میگذاریم توی صندوقچه. میگذاریم تمام خوبیها را همانجا بماند و بدیهایش را میآوریم رو تا به خودمان بقبولانیم چیزی از دست ندادهایم. ولی حقیقتاش ایناست که ما چیزهای زیاد و دوستداشتنیای داریم که حتی نگاه هم بهشان نمیاندازیم. غصه که ندارد. حتی افسوس هم ندارد. فقط لبخند دارد و دلخوشی که این سرمایه را توی صندوقچهمان داریم و میتوانیم به لحظات خوشی که داشتهایم فکر کنیم و به یادشان بیاوریم.
- بلاگ رولینگ خر است. هر کس رد شد ما را پینگ کند. باشد که خوانده شویم.
- سنجاقکمان قبل ازینها اسم میگذاشت برای آخر هفتهها. دعوتاش میکنیم دوباره آخر هفتهمان را اسم بگذارد. یادم هست رقصها و بوسههایش و لگد پرانیها کلی مزه میداد.
- آن عکس بالا هم همچین بیمسمی* نیست. نشستهام و فکر میکنم اگر قرار بود خارج از اندازه، یکی از چیزهایی که آرزو دارم درون این کادو بود دلم میخواست چی توی این کادوی روبانزده باشد. بعد حقیقتش ایناست که اعتراف میکنیم میخواستیم بنویسمش و بگوییم این هم بشود بازی زمستانیمان. بیایید وجواب بدهید تا ما بعدن یک پست بگذاریم و بنویسیم کهاینها را لطف کنند از دودکش بیاندازند داخل شومینهی فرد مورد نظر [مثلن
سنجی یا
دکامایا یا
جناب لانگشات یا
نگین یا
سرهرمس مارانا یا
نوترینو یا
آزموسیس یا
میرزا پیکوفسکی یا
لاغر یا
اسنپشات یا
ئهسرین یا
مامهر یا
آذین یا
عباسحسیننژاد یا
بانو سان یا
ساسان عاصی یا
شهره خانوم یا
چهاردیواری یا
منلاگ یا
روسپیگری یا
خوابآلوده یا
دیهور یا
بهار یا
مونا] . بعد کلن بیخیال شدیم و الان میگوییم که هر کس خواند جواب دهد، هر کس هم که جواب نداد آرزو میکنم گوله برف بیاندازند توی لباساش. [این یک دعوت غیر مستقیم بود! یوهاهاهاها]
پسا.ن1: لینک دادن هم سخت است ها! به قول هرمس انگار آدم در مورد هرکسی میخواهد حرف بزند انگشتاش را بکند توی چشماش. ولی خب مجبور بودیم میفهمید مجبور. در ضمن هرکس دیگری هم خواست جواب بدهد. حتمن اسماش را میگذاریم.
پسا.ن2: گوگول ریدریها حواسشان باشد
لینک کامنت را میگذاریم اینجا تا بهانه نداشتهباشند برای جواب ندادن!
Labels: ويكند نوشت