15 January 2008

 یک آدم معمولی



یک آدم معمولی... یک آدم معمولی... یک آدم معمولی...
با خودم تکرار می‌کنم من یک آدم معمولی‌ام. از آن دست آدم‌هایی که می‌توانند بخندند، گریه کنند، تعجب کنند. دردهایشان را بنویسند و به گوشه‌های زندگی خودشان و بقیه سرک بکشند تا باورشان بشود تنها آدمی نیستند که درد این روزها را روی دوش‌اش می‌کشد.
من یک آدم معمولی‌ام. یک آدم معمولی با خواسته‌های معمولی، دوست داشتن‌های معمولی. از همان‌ها که می‌توانند در یک نگاه عاشق بشوند. از آن‌ها که دل‌شان برای گداهای توی خیابان می‌سوزد. از آن‌ها که از غروب و آسمان دل‌شان می‌گیرد. یک آدم معمولی کم حوصله، یک آدم معمولی که به نشانه‌های زندگی خوش می‌شود، می‌خندد. من از آن دسته آدم‌هایم که بی‌گاه می‌خندم، می‌ترسم، گریه می‌کنم. از آن دسته که از غمگین بودن‌ خسته می‌شوم و راهی برای فرار نمی‌یابم. من از آن دسته آدم‌هایم که از جملات قشنگ‌ای که فقط جمله‌اند، فرار می‌کنم و در گهواره‌ی زندگی می‌خوابم. از آن‌هایم که جمله‌ها را به باور زمان می‌سپارم و خودم در بطن نادیده‌ی وجودم غریو می‌کشم.
من از ان‌هایم که توی راه‌راه‌های جدول‌های خیابان گم می‌شوم. توی شمردن ستاره‌های آسمان. در هی کشیدن چوپان‌ها، قطره قطره‌ی باران.
من یک آدم معمولی‌ام از آن‌ها که به وقت دلتنگی کز می‌کنم و دهن‌ام چفت می‌شود، وقت سرخوشی یک‌ریز حرف می‌زنم و بس‌ نمی‌کنم. از آن‌هایم که وقت بی‌پناهی ترسو می‌شوم و از دست‌ای که از زیر تخت بیاید بیرون وحشت می‌کنم. من یک آدم معمولی‌ام. من یک آدم معمولی‌ام که یک بسته آدامس توی کیفش می‌گذارد و تلفن‌اش را سایلنت می‌کند. یک آدم معمولی که راه‌های هزار بار رفته‌اش را دوباره می‌رود و خودش را از سر می‌شمارد تا ببیند کجای این معمولی بودن‌اش غیر معمولی بوده. که کجای این افت و خیزها پاهایش یاری‌اش نکرده‌اند.
من یک آدم معمولی‌ام. از آن دست آدم‌هایی که وقت ِ بی‌چیزی دنبال نوشتن‌اند. وقت دلتنگی پناه می‌برند به این خط‌ها و دل‌شان را جایی جا می‌گذارند. وقت دلخوشی می‌پرند این‌جا و فریاد می‌کشند تا همه بدانند که غریو شادی یک آدم معمولی چقدر بلند است.
من یک آدم معمولی‌ام. یک آدم معمولی‌ام که خواسته‌هایش به اندازه‌ی دنیای خودش نیست. یک آدم معمولی که از معمولی بودن‌اش راضی‌ست. یک آدم معمولی که از تمام دوران دانشگاه برایش یک مدرک مانده و یک مشت رفیق. یک آدم معمولی که فکر می‌کند از کل دوران زندگی‌اش چه برایش باقی می‌ماند!

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com