25 January 2008

 حرف‌های آخر هفته




حرف‌های آخر هفته


مقدمه‌ای اندر باب: سنت؟ زیبایی؟ گمان می‌برید این ملکه‌ی زیبایی را گذاشته‌ام این‌جا تا یادتان بیاورم قالی هم هست؟ و قالی یعنی ایران و ایران نه آن مرزبندی جغرافیایی‌ست که دورش خط قرمز دارد؟ یا صدها سال جنگ و انسان و بودن و نبودن؛ هزاران سال هویت و پشتوانه و فرهنگ؟ ... این‌را گذاشته‌ام تا یادتان بیاندازم زیر پایتان را فراموش کرده‌اید. فرش هم از آن‌ خیل کثیری‌ست که نگاه می‌کنیم و نمی‌بینیم.

اعتراف‌های آخر هفته

- اعتراف می‌کنم حالا بیشتر دوست دارم حرف‌های آخر هفته‌ام را. گویا زیاد هم نمی‌توانم خودم باشم توی نوشته‌هایم. به قول یلداهه در غالب نوشته‌ها می‌نشینم و از روبرو نگاه می‌کنم. حداقل‌اش این‌ست که قرار نیست خودم را در این سطرها خلاصه کنم و این خودش خوشحالم می‌کند.
- اعتراف می‌کنم تمام توانم را جمع کرده‌ام که ننشینم به قضاوت. بگذارم که زمان بگذرد و من نیز با زمان بگذرم.
- اعتراف می‌کنم اعتراف‌های زیادی دارم. بعضی‌هایش دارد خفه‌ام می‌کند. بعضی‌هایش برایم علامت سوال باقی‌مانده. بعضی‌هایش می‌خنداندم. ولی باور کنید که بعضی چیزها را برای خودمان هم نباید اعتراف کنیم. باید بگذاریم که بماند یک‌جایی و انگارکنیم که همین است که هست.
- اعتراف می‌کنم اگر تمام دنیا همان لحظه‌ای باشد که برقی توی چشم می‌درخشد از یافتن راه‌حلی، من حاضر بودم برای همان یک برق یک عمر را در این دنیای فنا ناپذیر بگذرانم.
- اعتراف می‌کنم دست و پنجه نرم کردن با حفره‌های خالی چندان هم که گمانم می‌رفت آسان نیست.

درد و دل‌های خودمانی آخر هفته

- می‌دانید که چه خوشبخت‌اند آن‌ها که می‌توانند بخندند، یا حتی آن‌ها که قادرند گریه کنند. همه‌اش دلیل می‌خواهد. همه‌اش یعنی تو زنده‌ای و دلیلی داری برای بودنت. وقتی در یک بُهت عظیم فرو بروی، نه حوصله‌ی خندیدن داشته باشی نه دلیلی برای گریستن، به غایت، بی‌چیزی و بی‌تعلقی را حس می‌کنی.
- حرفی نیست. ما که توقعی نداشتیم. بگذار بگذرد. بیشتر ازین‌ها بدهکاریم به خدا، خیلی بیشتر ازین‌ها.
- دیده‌اید می‌گویند فلانی لرزه افتاد بر اندامش! حالا می‌توانید عین واقعیتش را در من ببینید. از بعضی فکرهایم می‌لرزم. از بعضی حرف‌هایی که دلم می‌خواهد بنویسم و کلمه به کلمه‌اش پشتم را می‌لرزاند می‌گذرم.
- حسادت ما از بزرگی دیگری نیست؛ از حقارت خودمان است.
- به قول سنجی دنیای من دنیای فانتزی‌هاست. خودم را گیر انداخته‌ام. سیندرلا و پینوکیو و چوپان دروغگو. راستش وقتی در خواب راهی برای اثبات خواب بودنم و در بیداری راهی برای اثبات بیدار بودنم پیدا نکردم. وقتی دیدم که این‌ دو تفکیکی ندارند به نظرم مسخره رسید که جدی بگیرم این زندگی را. گذاشته‌ام لحظه‌ها بیایند و بروند و من از تک‌تک‌شان ابدیتی بسازم تا این مسیر دایره‌وار عمر که می‌رود و درست روی نقطه‌ی آغاز می‌ایستد، چیزی را بیش از آن‌چه من می‌توانستم چنگ بزنم، به رخم نکشد.

آرزوهای آخر هفته

- آرزو می‌کنم که مردم آینه‌ی دل‌شان پیدا باشد.
- آرزو می‌کنم دنیا را عرصه‌ی نبرد نبینید. می‌دانید که چه‌ها از دست می‌دهید وقتی صاف نگاه به جلو می‌کنید و هیچ عین خیال‌تان به اطراف نیست.
- آرزو می‌کنم برویم یک جایی افقی باشد باز برای آسمان. چیزی نباشد که بگیرد دیده‌مان و ما در آن وسعت نامحدود گم شویم.
- آرزو می‌کنم همه‌تان دلی داشته باشید به وسعت اقیانوس. فراز و نشیب‌های لحظه‌ای به تلاطم‌تان نیندارد.
- آرزو می‌کنم معجزه‌ی حیات را به هیچ دلیلی بی‌خیال نشویم.

توصیه‌های آخر هفته

- توصیه می‌کنم دهان‌تان را جدی بگیرید! گاهی چنان بی‌محابا این سی و دو حرف را ول می‌دهیم توی دل یک نفر که یادمان می‌رود همین حروف کج و معوج می‌توانند هم دیگری را بشکنند هم خودمان را. اگر زمان هم به شما فرصت جبران بدهد، زمانه نمی‌دهد.
- توصیه می‌کنم بچرخانید این حدقه‌ی چشم را!‌ حداقل سعی کنید در جمع مردمی که بین‌شان هستید و با شما دنیا را می‌بینند، «یک چیز» بیشنر بینید! یک‌جور دیگر ببینید.
- توصیه می‌کنم قدرت زندگی را دست کم نگیرید. ندیده‌اید می‌روند تا دم قبر و بر می‌گردند.
- توصیه می‌کنم از نداشتن‌تان هم لذت ببرید. از حسرتِ داشتنِ یک دوچرخه بگیر تا ... تا آن چیزی که برای هر کسی می‌تواند بزرگ‌ترین باشد. گاهی در نداشتن‌مان چنان عشق‌بازی‌ها داریم که لقای به آن آرزو، آن‌چنان لذتی ندارد.
- توصیه می‌کنم ببخشید تا روزگار ضامن‌تان شود شاید که بخشیده شوید.
- توصیه می‌کنم پیش از همه سلام کنید و بعد از همه خداحافظی کنید. برای رفتن هیچوقت دیر نیست. آن‌چه به دست می‌آید در ماندن است نه رفتن. آن رفتن‌ای که چیزی می‌اندازد در دامن‌تان جز این‌ست که بی‌نگاه به پشت سر جولان بدهید راه‌های منتهی به ناکجاآباد را.
- توصیه می‌کنم دل نبندید و اگر بستید پای تاوانش بایستید.

آهنگ آخر هفته

- چهارمین آهنگ است که انتخاب می‌کنم تا بگذارم که نکند یک وقت ربطی به چیزی پیدا کند؛ که یک وقت دل کسی نلرزد؛ که یک‌وقت اشکی گوشه‌ی چشمی حلقه نشود. والا من می‌دانستم و تو و حجم یک دنیا آهنگ.
[لیریک آهنگ‌ها را اگر آهنگ را دانلود کنید می‌بینید ما لیریکش را اتچ کرده‌ایم]



Leonard Cohen - A Thousand Kisses Deep - Low Quality - 0.75 MB
Leonard Cohen - A Thousand Kisses Deep - High Quality - 3.01 MB


ته‌مانده‌ی حرف‌های آخر هفته

- سیستر کوچیکه می‌گوید آدم که هیچی نداشته باشد می‌رود پی ورزش آن هم نداشته باشد می‌رود منشی می‌شود!!!!
- عشق از نوع افلاطونی که نه لابد(!) همین زمینی خودمان، فقط در دو حال تا ابد می‌انجامد: یکی این‌که معشوق وجودی وانموده باشد که هرگز به چشم نیاید تا نقصان را بشود در وجودش یافت. و دومی عشق به معشوقی‌ست که به همان اندازه عاشق است. یک‌جور خواستن موازی. یک‌جور عکس‌العمل مساوی و مختلف‌الجهت [قانون سوم نیوتن] جز این اگر باشد در مرور زمان محو می‌شود و گریزی نیست. بر عبث مردمان راه نمی‌روند.
- محلول‌های شیمیایی بعد از سخت‌ترین تلاطم‌ها به تعادل می‌رسند حتی اگر تعادل جدیدشان هیچ ربطی به قبلی نداشته باشد.
- گاهی مرگ با ما شوخی می‌کند. گاهی ما دست‌اش می‌اندازیم. مرگ را در دیگران پیاده می‌کنیم و یادمان می‌رود وقتی بیاید هیچکدام ازین آدم‌ها را یادمان هم نمی‌آید. یک سوراخ است و نعشی که عمری را در آن گذراندیم و یک چیزی مثل خودمان.
- مکین که یک چیزهایی نوشته بود از گذشته و آن تفاسیر محشر و نثر محشرترش . دل‌ من هم قنج رفت که بنشینم و از خانه‌ی شیرزاد بنویسم و آن حوض بزرگ و باغچه و درخت خرمالو. زیربازارچه و سرچشمه و میرزا محمود وزیر. از اکبر مشتی و بستنی‌های بهانه‌ی کودکی‌مان. راه‌هایی که بازی‌مان می‌شد و دسته‌ها و مجلسی که سنگ‌هایش می‌چسبید که بپری بالا و تمام راه را از آن بالا ببینی خیابان را.
- آن عکس بالا بک‌گروند گوشی‌ِ ما هم شده این‌روزها!
- یک لیبل [برچسب، نشانه،...] جدید می‌خواهیم اضافه کنیم به اختصار CMN، اصلن هم دوست ندارم بگویم که مخفف چه جور کلمه‌هایی‌ست. چیزهایی‌ست که به نظر شما شاید مهملات به نظر برسد شاید چیزهای غیرقابل خواندن یا حتی حرف‌های حکیمانه. چیزی که هست فکر می‌کنم وقتش رسیده که چیزهایی ازین جنس را توی این وبلاگ بنویسم. گرچه هیچ ربط خاصی به موقعیت فعلی ندارد. کمی تخیلات شخصی‌ست یک نوع دید از نوع خودم به دنیا.
- فعلن کمی غمگین‌ام. کمی بیشتر از کمی. کاش دل تو به اندازه‌ی من تنگ نشود. دنیا تنگ می‌شود بر آدم. گرچه اعترافش کار درستی نیست ولی ازین اباطیل گذشته. دلم دست به دامنم شد که بگویم و من گفتم.

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com