خدا بیامرز «حاج نوری» موذن مسجد بود. صوت خوبی داشت. بهار ِ همان سال که مادرم آبستن ِ من بود بالای مناره سکته کرد و مُرد. ابویجان عقیده داشتند اذان را باید درست در گوش طفل خواند که پسفردا لامذهب و بیقید بار نیاید. «غین» را طوری قرقره کرد که گلو بخارد و «صاد» بچربد بر باقی ِ حروف. میگفت «ح» محمد را باید از ته حلق کشید بیرون وگرنه چه فرقی میکند ممد لبویی که ته کوچه بساط دارد با آن فخر پیامبران.
پی فرمایش ایشان چهار محله بالا و پنچ محله پایین را گشتند، مقبولشان نیفتاد. یک بندهخدایی پیدا شد عربالاصل. نزدیک به سهماههمان شده بود. گفتند بخواند؛ نکند همین تاخیر سبب نامسلمانیاش شود. چند روز بعد خبر آوردند مردک پی دستهی سیرک و دلقکبازی آمده بوده به بلاد ما. اینست که حالا قر به کمر میدهیم و دعا به جان باباکرم میکنیم.
Labels: کوتاه نوشت