مقدمهای اندر باب: این ویژهنامه است. کلی عجیب است که هفتهی پیش آخر هفته نوشتیم این هفته هم بنوسیم نه؟ خب! جریانات دارد و همهاش ربط به موهای بلند مشکی* یک کریزی پرنسس پیدا میکند.
اعترافهای آخر هفته
- اعتراف میکنم [...] - اعتراف میکنم [...] - اعتراف میکنم پتانسیل مکانهای خالی، راهروهای خلوت، خانههای بلند یکجوری من را مجبور میکند فریاد بکشم. جیغ کشیدن یکی از فاکتورهای تفکیکناپذیراست در خلوت! - اعتراف میکنم همانقدر که میتوانم آدم پرجنبهای باشم میتوانم آدم زوردبههمبرخورندهای هم باشم. - اعتراف میکنم دارم عاشق این ریاضیاتتان میشومها! یک وقتی دیدید کار دست خودم دادم. - اعتراف میکنم همانقدر که میتوانم از وبلاگهای سبکدار لذت ببرم میتوانم از وبلاگهای سبک و روزمرهنویسی هم لذت ببرم. - اعتراف میکنم قناعت میکنیم به همان تک ساعتها. - اعتراف میکنم اگر تنها نتیجهی وبلاگداشتن پیدا کردن همین چندتا و اندی دوست باشد برای یک عمر کفایت میکند.
درد و دلهای خودمانی آخر هفته
- آنوقتها حساب و کتاب نداشت دلتنگیمان، دلمان که میگرفت خرجش یازده رقم بود و بعد تو که میخندیدی و من هم. نهاینکه بلد باشی همهچیز را حل کنی؛ همینکه میدانستی غصهدارم بس بود. همینکه میفهمیدی پشت خندههایم دلم میگیرد کفایت میکرد. خبر داشتی که میآیم و میروم. که لباس صورتی میپوشم و دامن سفید، که با سر میروم توی درخت. حالا اما سه بار شمارهها را زیر و رو میکنم و سرآخر دست و پایم را جمع میکنم و به خودم میگویم «بساز دختر! بساز با خودت!» - میخواستم بیایم و بگویم کمرنگ میشویم تا کنکور! بعد با خودم فکر کردم زهی خیال باطل. هر وقت که گرفتارترم، که بیشتر دغدغه دارم تنها دلخوشیام میشود نوشتن. میشود همین کلمهها و همین دوستان. - بیپول شدن آنهم درست وقتی که باید داشته باشی بد دردیست! گاهی فکر میکنم انها که نیازشان حیاتیست و ندارند چه دردی میکشند. خدا کسی را محتاج نکند. اگر کرد چنان در تنگنا نیاندازد که خفت التماس به تن بخرد. - ملت مایهی تفریح ما نیستند. دست نیاندازید مردم را. برای آرامش، برای لذتهای لحظهای. برای گذراندن وقت. خودتان را گول میزنید یا که چه؟
توصیههای آخر هفته
- توصیه میکنم حواستان باشد. دل خودتان که هیچ، اگر ادعاهایتان دلباخته کرد کسی را؛ مسوولید در قبالش. در قبال ذره به ذره لحظههایش و عشقی که نثارتان میکند. حواستان هست؟ مطمئناید هست؟ چیزی بیشتر ازین ارزش جنگیدن دراین دو وجب خاک را ندارد و گیریم سه مثقال و نیم آسمان. آنچه میماند شمایید و لحظههایی که ننشستهاید و دست روی دست نگذاشتهاید و چشم ندوختهاید که هرچهشود خوشست. زندگی ننشسته که سوارش شویم، باید رامش کرد. [قبلنها هم گفته بودم! این شعار من است اصولن] - توصیه میکنم کمی بجنبانید فکرتان را. اپسیلونی ازین زمینایم که خودش گمشده در منظومهی شمسی، که منظومهمان هم چیز قابل ذکری در کهکشان نیست. کهکشانمان هم یکی از میلیاردهای موجود است. آنقدر کوچکیم که قابل صرفنظر کردن است وجودمان و چنان با تبختر گام برمیداریم که گویی زمین است که حول ما میچرخد. - توصیه میکنم سیاه بپوشید بر ثانیههایی که از دست میدهید. بیبازگشتند و از دستشان دادهاید. ناگزیرند از مرگ. بگذارید مرگشان سزاوار فاتحهخوانی باشد نه تف اندازی. - توصیه میکنم گاهی، فقط گاهی زندگی را دوستانه در آغوش بکشید.
آرزوهای آخر هفته
- آرزو میکنم این یکبار توی عمرمان شانسمان به نهایتش برسد. - آرزو میکنم معادلهی شرودینبرگ اثبات شود. - آرزو میکنم یک نابغهای چیزی پیدا شود قانون سادهی خلقت را کشف کند. - آرزو میکنم بتوانم درک کنم این بیمختصات زمان و مکانی را. هر چه هم فکر میکنیم که این بیگ بنگ از کجا شد بیگ بنگ نمیتوانیم هضمش کنیم. - آرزو میکنم زبان هر کسی به وسعت توانش دراز باشد.
آهنگ آخر هفته
خب! مسی طی يك اقدام نمادين، اين هفته، سيستم تكريم نخبگان و سپردن كار به كاردان رو پيش گرفته. به همين خاطر بخش موسيقی آخر اين هفته رو سنجی مي نی وی سه. خب موسيقی هم كه بدون تقديم نمی شه. پس من، سنجيـتا ب. سنجی، اينگونه می نی وی سم:
شنبه سيزدهم بهمنه. يک روز مثلنی عادی كه تازه عددش هم سيزدهه. اما من دوم فوريه رو می بينم. جايی كه دو تا دو كنار دو تا صفر نشستن. و نه دو تا يک كنار دو تا صفر يا حتی دو تا يازده، فقط دو تا دو ... و ما توی اين روز اولين بار به هم سلام كرديم. اين آهنگ فوق قشنگ، متعلق به چارده سالگی های من از جی.بی.جی. تقديم به "خ.خ" عزيز. ما به فوت كردن شمع های يكسالگیمون نرسيديم - چون مای لاو لترز ور ميكسد ويد ويسكی - و فرصتمون هم كوتاهتر از اون بود كه من به عنوان يک سوپر حرفه ای بازنشسته سنت شكنی كنم و واسه سالگردمون ساز ريچی سامبورا رو بدزدم و براش بزنم و مجبورش كنم فارغ از نسلی كه بهش تعلق داره نايک فضايی بپوشه و برک دنس و اينا ... من اميدوارم گذرش اينجا بيفته و اين آهنگ رو گوش بده و بدونه كه ب. با حفظ سمت ِ "دوست" ، براش بهترينها رو آرزو میكنه و به احترام يكسال منهای پنج روز دوستی كمياب و بينظيرش كلاه از سر برمیداره و تعظيم میكنه...
- هنوز هم میتوانم ادعا کنم دوستت دارم و خب خوب است. راضیم. بدبختی جایی آغاز میشود که پشیمانی شروع شود. - از کسی پرسیدند برکت چیست! جواب داد برکت گوسفندیست که سالی یک بار زاید و گلههایش همهجا بچرد و همهی وجودش مفید باشد نه سگ که سالی ده طوله زاید و هیچوقت گلهای از آن پدید ناید. - آنها که ادعا کردند، عشق را نشناختند؛ و آنها که شناختند هیچگاه بازنگشتند تا ادعایی کنند. - بخشی از اتوپیای من در لحظههای اشک ریختنمان شکل گرفت و بخشی دیگر در گرمای بودنمان. چنان پراکنده شده تکههای دنیای آرمانی من که ناگزیرم از سفر در زمان برای احساس کردن خوشبختیام. - تکههایی از وصیتنامهی گابریل گارسیا مارکز: «دریافتهام که وقتی طفل نوزاد برای اولینبار با مشت کوچک انگشت پدر را میفشارد، او را برای همیشه به دام میاندازد. دریافتهام که یک انسان فقط هنگامی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پایین بنگرد که ناگزیر باشد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد. من از شما بسی چیزها آموختهام ...» - و یک جایش میگوید «... و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظی که نمیبردم!» - فکر نمیکنید باید کمی به لذتهای سادهمان فکر کنیم؟ اگر بگویند همین هفته هفتهی آخر زندگیتان است. میدانید چه کیفی میبرید از یک لیوان آب و باور میکنید چه دلتان تنگ خواهد شد. چه ساده تکههای لذیذ زندگی را به جرم تکراری بودن خط میزنیم.