تمام اینها را نام گذاشتهاند که جسارت دهند به آدمهایی که زورشان میآید به خاطر آورند و بیشتر بر زبان،آنهایی که خجالت میکشند یا فراموش میکنند که چقدر از داشتن همدیگر خوشبختند. و اِلا که کشیشی بود به نام فلان و بهمان مثل سیب حواست. یک چیزی باید باشد که ارجاع داد به آن. یک چیزی مثل سمبول؛ حال اینکه بهانههای بزرگتر هر روز ِ روز متولد میشود و حکایتشان جاودانه نمیشود (با احترام به لاغر و هرمس)
گرچه دلیل هم نمیشود بیاندازیم گردن این سمبولها، این دلایل، این بهانهها. حواستان هست چه به روز سیب حوا آوردید با آن نگاههای کج و کولهتان؟ بیآنکه تلافیاش را به خاطر آوریم برای جاذبهای که نیوتن کشف کرد به اصطلاح. گاهی ناگریزیم از مقدمه شدن. یکی این وسط باید قربانی شود تا راه باز شود. یکی این وسط باید این را به تن بخرد که بیاندازند گردنش. مردم بیدلیل کاری نمیکنند. نیاز دارند به ارجاع و من به شما میگویم هرچند خودشان هم میدانند دلایلشان محکمهپسند نیست.
بعد از همهی این حرفها؛ سپاس از ولنتاین برای جاودانگیاش و تحمل بار این سالها و به خاطر کار بزرگی که کرد و دلهایی که چنان شاد ساخت که ناچار کرد روزگار را از یادآوریش در هر سال.
اصل حرف: تبریک میگویم به آنهایی که خودشان خبر دارند و همهی شما بعلاوهی تمام حرفهایی که میشود زد و همهاش را فاکتور گرفتم تا ساده برگزارش کنم . حالا من آسمان را برای بالای سر و زمین را در زیر پایت آرزو میکنم، دوستداشتن را برای دلت و فکر آسوده را برای خاطرت. جز این خوشبختی نیست و من همهاش را با قاصدکی پیک میکنم. امروز اگر نیامد، چشم انتظار بهار باش؛ اطراق کرده تا سرما تمام شود.
---------------------------------------------
پسا.روز.نوشت: رفتیم با سیستر کوچیکه به شمایل ِ دوستپسر ِ نداشته. دست انداختیم دورش و خیابانهای پر از آدمهای ِ دوتایی را بالا پایین کردیم. کتاب خریدیم زیاد. قلبهای قرمز دیدیم و دست تکان دادیم برایشان.
پریسا شدم امشب و روی کارت آی لاو یو اش برای همسرش نوشتم «همسر عزیزم عشق بهانهایست برای بودن ِامروزمان و امروز بهانهای برای گفتن دوبارهی عشقمان/ همسرت: پریسا» و خوشم شد از خندههای ریزریزی که میکرد و چشمهایش که پر از ذوق بود و شوهری که زنگ میزد و هی پیچانده میشد. دم در خانه آخرین حباب قلبی را توی آسمان هفتم ترکاندیم و والنتاینمان را خوش گذراندیم.
والنتاین نوشت: تقصیر یک نفر شد که پیشی گرفت و نگذاشت پاندول ساعت دوازدهمین رفت و برگشتاش را بکند. ما هم کلی قلب ترکاندیم و ذوق کردیم و دوستداشتنمان را به رخ کشیدیم و باز به زمان و زمانه خندیدیم و یک دانه مسعوده شدیم برای حرفهایی که باید به بهانهای گفته شوند. و خوشا بهانهها! جدی!
افسوس نوشت: جای بعضیها خالی. گدایی ِ دعا کنم در این روز به احترام آنهایی که باید باشند و نیستند دعا میکنید؟
Labels: روز نوشت