14 February 2008

 سیب حوا یا ولنتاین



تمام این‌ها را نام گذاشته‌اند که جسارت دهند به آدمهایی که زورشان می‌آید به خاطر آورند و بیشتر بر زبان،آن‌هایی که خجالت می‌کشند یا فراموش می‌کنند که چقدر از داشتن همدیگر خوشبختند. و اِلا که کشیشی بود به نام فلان و بهمان مثل سیب حواست. یک چیزی باید باشد که ارجاع داد به آن. یک چیزی مثل سمبول؛ حال این‌که بهانه‌های بزرگ‌تر هر روز ِ روز متولد می‌شود و حکایت‌شان جاودانه نمی‌شود (با احترام به لاغر و هرمس)
گرچه دلیل هم نمی‌شود بیاندازیم گردن این سمبول‌ها، این دلایل، این‌ بهانه‌ها. حواس‌تان هست چه به روز سیب حوا آوردید با آن نگاههای کج و کوله‌تان؟ بی‌آنکه تلافی‌اش را به خاطر آوریم برای جاذبه‌ای که نیوتن کشف کرد به اصطلاح. گاهی ناگریزیم از مقدمه شدن. یکی این وسط باید قربانی شود تا راه باز شود. یکی این وسط باید این را به تن بخرد که بیاندازند گردنش. مردم بی‌دلیل کاری نمی‌کنند. نیاز دارند به ارجاع و من به شما می‌گویم هرچند خودشان هم می‌دانند دلایل‌شان محکمه‌پسند نیست.
بعد از همه‌ی این حرف‌ها؛ سپاس از ولنتاین برای جاودانگی‌اش و تحمل بار این سال‌ها و به خاطر کار بزرگی که کرد و دل‌هایی که چنان شاد ساخت که ناچار کرد روزگار را از یادآوریش در هر سال.
اصل حرف: تبریک می‌گویم به آن‌هایی که خودشان خبر دارند و همه‌ی شما بعلاوه‌ی تمام حرف‌هایی که می‌شود زد و همه‌اش را فاکتور گرفتم تا ساده برگزارش کنم . حالا من آسمان را برای بالای سر و زمین را در زیر پایت آرزو می‌کنم، دوست‌داشتن را برای دلت و فکر آسوده را برای خاطرت. جز این خوشبختی نیست و من همه‌اش را با قاصدکی پیک می‌کنم. امروز اگر نیامد، چشم انتظار بهار باش؛ اطراق کرده تا سرما تمام شود.



---------------------------------------------
پسا.روز.نوشت: رفتیم با سیستر کوچیکه به شمایل ِ دوست‌پسر ِ نداشته. دست انداختیم دورش و خیابان‌های پر از آدم‌های ِ دوتایی را بالا پایین کردیم. کتاب خریدیم زیاد. قلب‌های قرمز دیدیم و دست تکان دادیم برایشان.
پریسا شدم امشب و روی کارت آی لاو یو اش برای همسرش نوشتم «همسر عزیزم عشق بهانه‌ایست برای بودن ِ‌امروزمان و امروز بهانه‌ای برای گفتن دوباره‌ی عشق‌مان/ همسرت: پریسا» و خوشم شد از خنده‌های ریزریزی که می‌کرد و چشم‌هایش که پر از ذوق بود و شوهری که زنگ می‌زد و هی پیچانده می‌شد. دم در خانه آخرین حباب قلبی را توی آسمان هفتم ترکاندیم و والنتاین‌مان را خوش گذراندیم.
والنتاین نوشت: تقصیر یک نفر شد که پیشی گرفت و نگذاشت پاندول ساعت دوازدهمین رفت و برگشت‌اش را بکند. ما هم کلی قلب ترکاندیم و ذوق کردیم و دوست‌داشتن‌مان را به رخ کشیدیم و باز به زمان و زمانه خندیدیم و یک دانه مسعوده شدیم برای حرف‌هایی که باید به بهانه‌ای گفته شوند. و خوشا بهانه‌ها! جدی!
افسوس نوشت: جای بعضی‌ها خالی. گدایی ِ دعا کنم در این روز به احترام آن‌هایی که باید باشند و نیستند دعا می‌کنید؟

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com