25 February 2008

 سکوئنس گویی‌ها یا خانه‌تکانی ِ گردو


پیش.نوشت:‌ از آن‌جایی که زیاد است این پست، سلول خاکستری به خرج دادیم و موضوع هر شماره را بولد کردیم که اگر خواستید نخوانید، باور کنید بیشتر از این کمکی برنمی‌آمد ازدستم. پیشاپیش ازین‌که می‌خوانید کلی مرسی‌ام. بخوانید باشد که پشیمان نشوید. نه این‌که من چیزی گفته باشم شاید که جرقه‌ای آن وسط‌ها قرار باشد که در ذهن‌تان بزند

1. در جریانات اصلاحات و پیشرفت‌های مجازستان هستید یا نه را نمی دانیم. وقتی غرقیم در چیزی صعود و نزولش را به سادگی حس نمی‌کنیم ولی از آن‌جا که مدتی نبودیم و آمدیم و این‌ها متوجه شدیم که چه بلاگ رولینگ خوشگل و درستی. چه گوگل‌ریدر‌خوان‌های بیشتری. چه جی‌تاک ناز ِ اینویزیبل‌داری. چه دسکتاپ همه‌جا بودگانی!
+
2. بعد از کلی کلنجار با خودمان خواندن وبلاگ‌ها و شیرد آیتم‌ها. از مبحص منقول خدمت و خیانت به مجازستان و این‌ها (سلام مکین، هرمس،لاغر، علیبی، آیدا، ... [؟]) به این نتیجه رسیدیم که با این‌که کلی محوریند خیلی از حرف‌ها، چندین بار این سوال اساسی را گذراندیم از ذهن که تاریخ مصرف نوشته‌ها نکند که گذشته باشد! حالا هم باید خواند که زمانی رد شده از رویشان گیرم که برچسب نو بودن خرده باشد کنارشان؟! و اعتراف می‌کنم سرآخر این نظام لنینی مارکسیسمی را بی‌خیال شدم و دانه‌به‌دانه سر زدم به وبلاگ‌ها و خواندم‌شان. یک پیشنهاد پانوشتی هم بدهیم لطف فرموده عنوان بگذارید برای این نوشته‌های‌تان. ما که می‌خوانیم ولی عادت داریم قبل از هرچیز عنوان را بخوانیم بعد می‌آییم شروع می‌کنیم می‌بینیم کلن خط اول را خوانده‌ایم جوری حرص‌مان درمی‌آید که چشمان‌مان وق وق می‌زند. صنعت نام‌گذاری مهم هست ها! حواس‌تان که هست؟ این زیبایی انتخاب نام را به چه دلیل بی‌خیال می‌شوید نمی‌فهمم!
+
3. یک‌بار گفته بودم که حالا که بحص این گودر (با حفظ کپی رایت آیدا) داغ شده بیاییم و آن چیزها که خیلی وقت‌ پیش‌ها خوانده‌ایم و به دل‌مان چسبیده بوده. آن‌هایی که زیادی دوست‌شان داشتیم و جایی برای شیر نداشتند بگردیم و پیدا کنیم برای شیر کردن. بعد فکرم رفت که این بحث تاریخ انقضاء برای پست‌های وبلاگی تا کجا می‌تواند ادامه پیدا کند.
+
4. بعضی وبلاگ‌ها رسمن وبلاگ نیستند. جهش داشته‌اند به مجله شدن یا سایت شدن. گرچه قانون خاصی نبوده که چه و چی و کجا باید نوشته شود. یک صفحه می‌سازی و شروع می‌کنی تا بی‌نهایت کلمه ریختن درونش ولی در تعریف وبلاگ می‌توانید پیدا کنید که لاگی‌ست که هر روز به‌روز شود. چیزی که افکار و رفتار و خصیصه‌های شخصی یک نفر باشد. من فکر می‌کنم همه‌ی آن‌هایی که وبلاگ‌های جدی و ساختاری‌ای دارند باید همان کنارها برای روزنگارشان یک همروندی باز کنند و الا کلی چیز از دست داده‌اند که تا شروع نکنند نمی‌دانند آن چیزها کدامند. جدی!
+
5. مکین اصلن به روی خودت هم نیاور که من بر اساس جو گرفتگانگی شروع کردم به نوشتن اندرباب گوگل ریدر و کلن مجازستان و این‌ها.
+
6. یک وقتی بود می‌گفتند در سال‌های آینده یک سری می‌آیند زمین می‌بینند آدم‌ها نشسته‌اند و زل زده‌اند به جعبه‌ی جادویی. آن وقت‌ها همه فکر می‌کردند این جعبه‌ی جادویی مسخ کننده تلویزیون است. ولی حالا واضح و مبرهن است که چیزی که حق انتخاب داشته باشد بیشتر به دل می‌چسبد و تا امروز که این دستگاه کامپیوتر است. جدن از دور خنده‌داریم‌ها!!! می‌نشینیم جلوی این صفحه می‌خندیم، عصبانی می‌شویم، فحش می‌دهیم، ذوق می‌کنیم، اشک می‌ریزیم. عجب پیشرفتی کرده تکنولوجی!
+
7. از دویدن که خلاص می‌شوی تمام بدنت انگار التماس می‌کند برای آکسیجن ِ* نو! هوا هم که یخ باشد و همه هم چشم بچرخانند برایت. هیچ کدامش نمی‌تواند مجبورت کند شهوت دانه دانه‌ی ذراتت را ازین رسوخ جانانه دریغ کنی. ازین عشقبازی ِ روح و تن و هوا.
+
8. آن آکسیجن را برای غرب‌زدگی و این‌ها نیست که داخل کردیم در سکوئنس گوییمان. تنها دلیلش این است که یک‌طور دیگر ببینیم این بار هوا را. عادت کردن‌مان به کلمه‌ها/واژه‌ها محوشان می‌کند. ناپدید می‌شوند بس‌که تکراریند. بس‌که جا افتاده‌اند در زندگی. مثل سلکشن‌هایی که بعد از مدتی انگار می‌شود جزئی از وجودمان. بودشان درست است که هست ولی بودن‌شان متمایز نیست از زندگی‌مان. انگار رسوخ کرده در پوست و خون. با بالا و پایین رفتن صدا و آهنگ سر نمی‌چرخد به آن اندازه که باید.
+
9. کلمه هم چیز عجیبی‌ست. همان پایه‌ی پیشرفت و همان پایه‌ی زوال. کلنجارهایی که ملت می‌روند با هم از همین کلمه شروع می‌شود و الا اگر لال بودند و کلمه نبود هر چه نخست وزیر فلان جا می‌ایستاد و زل می‌زد به صفحه‌ی تلویزیون درگیری‌ای شروع نمی‌شد. تمام دعواها هم منوط می‌شد به زدن بر سر کسی. فاصله‌ها هم که چنان دورند که کسی دستش نمی‌رسد بزند توی سر آن یکی. خوش و خرم زندگی می‌کردند و گاهی یک چشمکی روی اسکرین‌ها برای هم می‌فرستادند. بی‌کار بودید کلمه بسازید که صعودمان دهد و جنگ را هم فرت و فورت سامان دهد؟ (برای جنگ سامان‌دهی واژه‌ی خنده‌داریست؟)
+
10. تاثیر گذاری چیزی غیر از اشاره‌ی مستقیم است. مثلن ترانه‌ی کریس دی برگ که شب لبنانی یا همان لبنیز نایت را می‌خواند. به نظر من تاثیر زمانی و احساسی که دارد همان کاربرد هنر در مناسک اجتماعی‌ست. هنر آمد تا زیبا رسوخ کند در جان بشر. آن‌وقت نوشتن و طرح‌زدن و ساختن ِ ما هنر است؟ یا چقدر استفاده می‌کنیم از هنر برای گفتن حرف‌های خشن جامعه‌مان؟

+
11. شهوت کتاب‌خوانی. کتاب‌ها را دست‌مان می‌گیریم و با عشق می‌خوانیم‌شان. این شهوت به کجا می‌بردمان. کی تمام می‌شود. بودنش به جایی می‌رساندمان؟ فقط می‌خوانیم که خوانده باشیم. روح‌مان را تغذیه کنیم. اگر نخواهیم جایی بنویسیم این واژه‌های انبار شده را چه می‌کنیم. این وجد خواندن. خواندن یا نخواندن مسئله این است. چه کسی می‌تواند بفهمد خواندن است که تعالی را در انسان زودرس می‌کند یا نخواندن و کند و کاو در خود را!
+
12. این حرف‌ها حرف‌های این مدت است که بایستی یک‌طوری می‌زدیم. در قالب داستان، شعر، مینیمال. تاریخ مصرفش شاید که داشت می‌گذشت و بازمان می‌داشت از فکرهای نویی که قرارست بیایند. باید که هر چند وقت یک‌بار خالی کرد حافظه‌ها را. پروژه‌های قدیم اگر از مدت زنده‌ بودن‌شان بگذرد به در و دیوار هم که بکوبی به درد نمی‌خورد. وقتی شروع می‌کنی به کاری اولش باید مدت حامله‌اش بودن را به خودت گوشزد کنی. این زمان که بگذرد زنده یا مرده دیگر به درد نمی‌خورد. هر چیزی به موقع بودنش مهم‌تر است از چطور بودنش. مهره‌های سوخته! نیمروهای سیاه!
+
13. فاطمه‌خانوم ما را دعوت کردند به یک بازی. با احترام به تمامی قورباغه‌ها و ملکه‌هایشان این‌جا چون بساط‌مان کمی زیگزاگ است اگر فرصت بدهند چند روز بعد از‌ این بنویسم. خودم هم فعلن گم شده‌ام توی این اتاق انباری‌-گون چه رسد به سورت ِ بیت‌ها و زندگی‌مان.
+
14. این آخرین شماره است و دوست داشتم خوب تمامش کنم. دوست داشتم یک چیزی بگویم به اصطلاح نفس‌گیر. به فکروادارنده. ولی وقتی حرف‌ها تمام می‌شود به زور نمی‌توانی خودت را به رخ کلمات بکشی که ما هم آره!‌ هر وقت بخواهی سلطه‌گری‌ات را به رخ بکشی به سفیدها و حرف‌ها، کلمات سکوت می‌کنند و قاه‌ قاه می‌خندند به ناتوانی‌ات و استیصال ِ واژه‌ایت. می‌گذارم که خودشان تمام‌شان کنند و خودشان بگویند که چه اندازه نوشتن، کلمه، خواندن معجزه‌اند برای این دوران و چه اندازه روح‌مان را غرق می‌کنند در خلسه‌ای که پایانی ندارد مگر به فراموشی.

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com