مرد* دستهایش را آرام و قدرتمند گذاشتهبود زیر سرش. شنهای نیمهداغ ساحل بدنش را لمس میکرد. دختر خزیده بود رویش و رها سر گذاشتهبود روی سینهاش و به صدای ضربانهای آرام و خلاصشده از خشونت و مرگ گوش میداد. آب تا نزدیک پاهایشان میآمد و نوازش-گون برمیگشت...
برای من قصه همینجا تمام میشود.[جیمز باند*/ کازینو رویال]
Labels: کوتاه نوشت