28 March 2008

 جْنگ ِ نوروزی (2)


جُنگ نوروزی (2)

عکس‌های جُنگ:





حرف‌های جُنگ:

- شاید که چیز خاصی هم نباشد، که نیست. همین بهار را می‌گویم. همین گیر دادن به خودمان و زمین که باید نو شویم و این‌ها. می‌دانید کجایش آدم را سر کیف می‌آورد همان قسمت نوروز باستانی‌اش. اگر این باستانی را از رویش بردارند شاید که نه، حتمن آن عظمت از ان گرفته می‌شود. همان دیدن پدران و مادران‌مان پای سفره‌ها. با آن لباس‌ها دامن‌دار چین‌چینی.اجدادمان نشسته و چمباتمه زده کنار معرق‌کاری‌ها و مینیاتورها. در هنگامه‌ی جنگ‌ها. بحبوحه‌ها. دور آتش. آن وقت‌ها که سبزه درست می‌کردند و ماهی می‌گرفتند. و حالا ما تکرار مکرر لحظه‌های نامکرر طبیعتیم. شاید که شکستن بعضی عادت‌ها آدم را سر ِ کیف بیاورد ولی نگه‌داشتن بعضی دیگر به آدم نوعی حس ِ یتیم نبودن می‌دهد.
- انگار که همه‌اش یک عاله چیز ته چشم‌هایم، دست‌هایم، زبانم گیر کرده باشد ولی نتوانم که بگویم. یک جور ِ‌ناجوری ذوق دارم برای حرف زدن، برای نوشتن. ولی تا که دست می‌برم که بنویسم آن لحظه‌های پیش محو می‌شوند و آنی که می‌نشیند پشت این کی‌بورد دیگر آن دختر سه دقیقه پیش نیست که رویاهایش را می‌شمرد. یک آدم معمولی‌ست که یک چیزی را می‌خواهد بنویسد چه از جنس رویا چه از جنس قصه. آن وقت حتی اگر شاهکار هم از آب درآید به درد نمی‌خورد. به درد آن حس نمی‌خورد.
- موسیقی؛ چه بر سر ما خواهد آمد اگر یک روز موسیقی زندگی‌مان را از تک تک سلول‌هایمان بگیر تا فکرها و زندگی‌مان را می‌ساختند. می‌نشستیم و غرق می‌شدیم در آن. با تک تک ِ ضرب‌هایش می‌رقصیدیم و شاید اشک می‌ریختیم. شاید هم که هم‌الآن که آهنگی بر دل‌مان می‌نشیند تکه‌ای از آن روح ِ [چه کلمه‌ی دیگری می‌توانم استفاده کنم؟] زندگی‌مان است که درونش جا داده شده. حتی به اندازه‌ی سه ثانیه. تصورش را بکنید که این لحظه‌های اوج، این سه ثانیه‌ها می‌آمدند و می‌نشستند درون یک آهنگ و زندگی‌ما را کامل می‌کرد.
- آدم‌ها ذوق می‌کنند. لبخند می‌زنند، به وجد هم می‌آیند. ولی گاهی همین آدم‌ها می‌خواهند که از شدت انبساط منفجر شوند. مثل وقتی که یک متنی را می‌خوانی که تکه‌تکه‌ی وجودت را می‌پاید. یا از آن تابلوها که انگار یک حقیقت ژرف دیگری را بر تو مسلم می‌کند. یا یک قصه نه به طور حتمی چیز خاصی را بیان کرده باشد یا حتی یک مستند از افکار و شخصیت یک نفر، چنان راه ِ‌نویی باز می‌کند به تو در زندگی که همه‌اش یک احساسی درونت غلت می‌خورد. احساسی که انگار همین الان است که می‌خواهی پرواز کنی. ساکت که نمی‌شود. شاید بتوان در طول زمان پخت‌اش و از آن راهی به جایی برد ولی در آن لحظه‌ی ناب ِ‌پیدا شدن. مثل حس ِ یک عاشق است که ذره ذره‌اش یک جور کششی دارند به سمت آن معشوق. به سمتی که در عین تازه بودن فراتر است. انگار مکمل است. یک جور حقیقتی ست که وجود دارد و در لحظه یافت می‌شود و تو از فوران آن آتشفشانِ نهفته‌ی درونت آگاهی ولی راهی به جایی نداری مگر به گریز یا غوطه‌ور شدن در آن ژرف معمای تازه گشوده‌شده.
- آن بالا یک تابلویی‌ست از رنه ماگریت. همان که زیرش نوشته «این یک پیپ نیست». یک روزی یک تابلو از خودم می‌کشم و زیرش می‌نویسم «این یک مسعوده نیست». آن وقت به خودم نگاه می‌کنم. شما این‌طور نگاه کرده‌اید به خودتان؟ یا اطرافیان‌تان به شما؟ یا شما به اطرافیان‌تان؟
- عید نوروزِ ما با معجزه‌های رنگارنگی شروع شد. با یک جور عشق به زندگی. حالا نه این‌که چیزهای خیلی بزرگی درانتظار بود یا باشد. نه. مصیبت‌ها همیشه نزدیک‌اند. انتظارشان را کشیدن خب به چه درد می‌خورد. ولی همان معجزات رنگارنگ و همان ماهی‌های فایتر ِ قرمز و آبی و لابد و ارجح بر همه آن کفشدوزک ِ کوچولو که امسال بهار همین اطراف پیدا شده و درست بغل دست ِ‌من همین حالا نشسته و به شما نگاه می‌کند این نوید را به من و به شما و به همه‌ی آن‌هایی که کفشدوزک‌هایی مثل من و دوست تازه‌ی من را دوست دارند می‌دهد که امسال نمی‌تواند و حق ندارد بد باشد.
- فکر کنم اگر پادشاه کشوری می‌شدم به مردم شهر می‌گفتم روز درخت‌کاری همه لباش درخت بپوشند و کلاه‌های پر از برگ بگذارند روی سرشان. مثل این‌که دوست دارم به مناسبت‌های مختلف توی وبلاگم برای خودم مراسم راه بیاندازم. بنشینید آرزو کنید از آن باغ‌های بزرگ یک جایی بخرم آن‌وقت هر مناسبتی شد همه جمع شویم و من هی از آن مراسم‌های رنگارنگ بگیرم. یک اسپانسر هم لابد خبر کنید.
- داریم به یک داستان ادامه‌دار فکر می‌کنیم. یادمان بماند.
- هی! آن کفشدوزک هدیه‌ی یک روز صبح‌مان است! از آن صبح‌های تابستانی که آدم‌ةا روی هوایند. یادت که هست؟ [این یک پیام خصوصی‌ست]
- نازلی [همین امروز بود یا دیروز؟ ] نوشته بود که وبلاگ‌هایی که روزمره می‌نویسند را دوست دارد. مثل همین دوست ناز ِ ما؛ نیوشا. اتفاقن یک‌باری نوشته بودم جزء اعتراف‌هایم که همان‌قدر که آدم می‌تئاند از خواندن وبلاگ‌های سبک‌دار و سنگین لذت ببرد از خواندن وبلاگ‌های روزمره نویسی هم لذت ببرد. و دقیقن من+زورم همین نیوشا جان‌مان بود. در این روزمره نویسی‌ها همان نوع دید خلاق و بِکر و شاید لحن صمیمانه‌ای که آدم را دوست خطاب می‌کند. می‌کشاندمان تا دور هم یک چیزی هم بنوشیم.
- شب‌های بهارمان در پی بی چراغ خوابی در کنار شمع می‌گذرد و خودنویس و سررسید و چند تا کتاب که هی در نثر و مفهوم‌شان تعجب می‌کنیم و هی می‌مانیم در عظمت این کلمات که چه نادیده می‌گرفتیم هجوم مسلسل وار جاودانه‌شان را!
- سنجی عکس دوم تقدیمت باد!
- زندگی به هر حال چه چیز مزخرف و به درد نخوری باشد چه شاهکاری که مثال ندارد، وجود دارد. گاهی که به آن لحظه‌ی مرگ فکر می‌کنم تازه یادم می‌آید این چیزی که الان دارم زندگی‌ست. گاهی چمدان را جمع کنیم. همین نزدیکی‌ست مرگ. به انتظار نشسته. به همان نزدیکی ِ «تیک ِ» عقربه‌ی ساعت تا «تاک ِ» بعدی‌اش.


آهنگ‌های جُنگ:

- تقدیم به هزارتوی رقص [چپ چپ هم نگاه نکنید، وقتی هزارتو رقص باشد ما حرف زیاد داریم. حالا این‌که خودمان را جمع و جور کردیم یک ذکری کردیم کوتاه دلیل نمی‌شود تا قیام قیامت به حساب دنبالک (؟) وصله نچسبانیم به هزارتوی رقص!]


Hips Dont Lie

- تقدیم به دکامایا:


Asse asse- Yavash Yavash

-


Diyare Khoube Man - Nouri

پسا آهنگ نوشت: حجم آهنگ‌ها را در حد اپسیلون پایین آوردیم باشد که دعای خیرتان بدرقه‌ی راه فردای جوانان وطن و اینا.

Labels:




Today's Pic





About me

I am not what I post, My posts are not me. I am Someone wondering around, writing whatever worth remembering.




Lables

[ کوتاه نوشت ]

[ شعر نوشت ]

[ فکر نوشت ]

[ دیگر نوشت ]

[ روز نوشت ]

[ نوروز نوشت ]

[ از آدم‌ها ]

[ ویکند نوشت ]

[ داستان نوشت ]

[ ابوی ]

[ انحناهای عاشقانه ]

[ خاطرات بدون مرز ]

[ فیلم نوشت ]



Archive

December 2004
April 2006
August 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 2009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 2011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 2012
October 2012
November 2012
January 2013
April 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
January 2014
February 2014
March 2014
September 2014
December 2014
October 2016
November 2017
March 2018
December 2018


Masoudeh@gmail.com