یک طرف میز، توی یکی از کافههای رنگ و رو رفته ی وسط شهر دختری نشسته بود؛ و روبرویش مردی. دختر لبش را با قهوهی سیاهش تر کرد و نگاهی به جعبهی سیگار ِ بزرگ و خودنویس ِ روی میز انداخت. کاغذ کوچکی را از جیبش درآورد و رویش نوشت [2-8-5] و به دست مرد داد. مرد خودنویساش را از روی میز برداشت و زیر کاغذ نوشت [6-3-9/+]. دختر جواب را نگاه کرد و ابرویش را بالا انداخت. کاغذ را گرفت و رویش نوشت [10-4-1] و گذاشت روی میز. مرد کاغذ را چرخاند و نوشت [6-9-3/-]. دختر قهوهاش را برداشت، جرعهای نوشید. مرد سیگاری روشن کرد و هر دو به پنجره نگاه کردند و نگاهشان را با چشمانشان ریز کردند. موج نامفهوم ِ سیاه و سفیدی بیرون در جریان بود. دختر کاغذ را دوباره برداشت و اعدادش را نوشت و سُرش داد به سمت مرد که هنوز داشت بیرون را نگاه میکرد. امتداد نگاه او را دنبال کرد. سرش را که برگرداند صندلی خالی بود و درِ کافه پشت ِ سرِ کسی که آنجا نبود تکان میخورد. دختر به پسرک گلفروش آنطرف خیابان نگاه میکرد و ماشین ِ سیاهی که رد میشد و خودنویسی که روی میز جاماندهبود.
Labels: کوتاه نوشت