یک روزی یک کسی یک چیزی را یک جوری به تو میگوید که بدون حساب و کتاب میفهمی آن کس آن چیز را همانجوری که میبایست و میخواستی، همانجوری که باید به تو گفته. آنوقت خلع ِ سلاح میشوی، ته ِ دلت میخارد. چشمت خیس میشود. میبازی دلت را و آنچه را که میماند فدای جاودانگی ِ آن روز و کس و چیز میکنی.
Labels: کوتاه نوشت