طرف چشمش به زن ِ حاملهاش بود؛ به یارو که پشت خط بود گفت زیادی فضولی نکن. چهار ماه دیگر محموله باید جلوی چشمم باشد. تو یک رانندهی ترانزیتی! کارت اینست که صحیح و سالم بار را برسانی این ور ِ مرز. به تو ربطی ندارد از کجا آمده. وقتی هم رساندی باقی ِپولت را میگیری و میروی رد ِکارت. ملتفت شدی؟! زن به شکمش دستی کشید و پیش خودش گفت «ترانزیت» و خندید.
Labels: کوتاه نوشت