همان شبی که فردایش قرار بود آن فاجعهی جنگ با روسیه و پشتبندش تبعید به اِلبا رخ دهد؛ ناپلئون پیژامهاش را پشت و رو پوشید. مسواک زد و با ذهنی نه چندان آرام و سنگین به خواب رفت و نرفت. تمام جوانب را دوباره مرور کرد. سرآخر با اینکه زیاد هم دوست نداشت مثل آدمهای ضعیف به درونیاتش توجه کند به آنهایی که در زندگی برایش مهم بودند فکر کرد. صبح زود سه بار بیدار شد و ساعتش را نگاه کرد. حتی وقتی باید بیدار میشد هم زیاد دلش نمیخواست رختخواب گرم و نرمش را ول کند و برود سراغ تاکتیکهای نظامی ...اینها قسمتهای خیالی محذوف تاریخاند. روزمرگیهایی که حتی در مورد هیتلر، موسیلینی، چنگیزخان و حتی آنهای دیگر که به این خشونت هم جلوه نکردند اتفاق میافتد. همین حذف کردن نفسکشیدنهاست که تاریخ را یک کلیت خاص جلوه میدهد. کلیتی که هیچکدام از آن ریزهکاریهای مهم روزمرگی را ندارد. این بخشهای محذوف و مسبب هستند که جهان را به پیش میرانند از خرده شدن نصفه خربزه بگیر تا صندلیهایی که آخرین تصمیمات روی آنها گرفته شده یا بالشتهایی که نزدیکتر از هر چیزی به آن مغز ِ جاری بودهاند یا آن تفکرات مشوش لحظههای مثل ما بودنشان. آن نوع تفکر، احساس و بنیان شخصیتی. حتی زمزمههای درونی آدمهای تاریخ!
گرچه گاهی چنان دور از دسترسند این اسطورههای مجسمه شده در میدانها که آمیختنشان با روزمرگی حیرتی از جنس حیرت کودک دبستانی از دیدن سبزی خریدن ِ معلمش است. در کل تاریخ به مثابه نقشهای برای پیمودن -خارج از مقیاس- کاستیهای ناشایستی از چرایی و چگونگی دارد. شاید که آنچه برای ما -آدمها- میتوانست مهم باشد همان بخش ناگفتهی این سرنوشتهاست.
Labels: فكر نوشت